responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : داستان پيامبران (حضرت موسی و نوح) نویسنده : موحدی، محمد رضا    جلد : 1  صفحه : 103

او را حاضر كرد، و پرسيد: چه گويى درباره آنچه اين مرد مى گويد؟ گفت: من از آنچه او مى گويد خبر ندارم و گواهى نداد. فرعون امر كرد آن غماز را به دار آويختند، آن گاه به آنكه خبر نداد نعمت بخشيد و بنواخت و رهايش كرد.
آسيه زن فرعون دختر مزاحم بود و زنى مؤمن. وى ساليانى دراز ايمان خود پنهان داشت. هنگامى كه چنين حالى را مشاهده كرد، زبان به ملامت فرعون گشود و گفت: زنى بى گناه را كه سال ها بر ما حق خدمت داشت، كُشتى . فرعون گفت: همانا تو نيز همچون او ديوانه شده اى. گفت: من ديوانه نشده ام، ليكن خداى تو و خداى من و خداى جهانيان آن است كه آسمان و زمين و كوه و دريا را آفريد. فرعون خشمگين شد، آسيه را از خود راند و كسى فرستاد و پدر و مادر او را حاضر كرد و گفت: همان ديوانگى كه آرايش دهنده ما را گرفته بود او را نيز گرفته است . پدر و مادر آسيه نزد او رفتند و از او پرسيدند: تو را چه رسيده است؟ گفت: خير و سلامت و جز اينكه از ظلم و كفر فرعون آزرده ام و بيش از اين طاقت و توان ديدن آن ستم را ندارم . گفتند: چنين نكن كه همسر تو خداى آسمان و زمين است . گفت: اگر چنين است كه شما مى گوييد، بگوييد تا براى من تاجى سازد و آفتاب را بر سر آن نهد و ماه را بر انتهاى آن و ستارگان را بر گرداگرد آن آويزد . گفتند: او نمى تواند چنين كند . گفت: خداوند و آفريدگار اين چيزها آن كسى است كه بر اين كار قادر باشد و بر اين چيزها غالب . فرعون دستور داد كه او را نيز چهارميخ كردند. آن هنگام كه آسيه در

نام کتاب : داستان پيامبران (حضرت موسی و نوح) نویسنده : موحدی، محمد رضا    جلد : 1  صفحه : 103
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست