responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : داستان پيامبران (حضرت موسی و نوح) نویسنده : موحدی، محمد رضا    جلد : 1  صفحه : 102

برآورد: اى مادر بر دين خود محكم باش و از آن بازنگرد. بر اين بلا صبر كن كه به زودى به رحمت خدا مى رسيم و اين بلا به پايان رسد و رحمت خدا به پايان نرسد . فرعون فرمان داد كودك را بكشند. اين كودك يكى از آن چهار كودكى بود كه زودهنگام به سخن آمدند. زن را كشتند، آن گاه فرعون كسى را فرستاد كه حزبيل را آورد. حزبيل گريخت و در كوه پنهان شد. فرعون چند كس را براى جستن او فرستاد. هر گروهى به راهى رفتند. دو مرد او را يافتند، در حالى كه بر خداى تعالى سجده كرده بود. بر پايه روايتى سه صف از حيوانات در پشت سر او تسبيح مى كردند. بر پايه روايتى ديگر: «گرد او صف كشيده بودند و او خداى را تسبيح مى كرد». چون چنين ديدند، بازگشتند تا فرعون را آگاه كنند. حزبيل آنان را ديد و دريافت از احوال وى آگاه گشتند، گفت: خدايا، مى دانى كه صد سال است من ايمان خود را پنهان داشته ام. از اين دو مرد، هر كدام حال مرا پوشيده دارد و به فرعون خبر ندهد، او را توفيق ده، به دين خود راه نما و مرادهاى دنيايش برآور، و آن كس كه حال من را به فرعون آشكار كند، زود هلاكش كن و او را به دوزخ افكن.
دو گماشته فرعون در راه مى رفتند. يكى از آنان در حال حزبيل انديشه مى كرد، در اينكه جانوران كوه چگونه از حزبيل محافظت و مراقبت مى كردند. انديشه اش براى او لطف و توفيق خدا را در پى داشت. در دل به خدا ايمان آورد. ديگرى از آنچه ديده بود فرعون را آگاه كرد. فرعون پرسيد: گواه تو بر آنچه مى گويى كيست؟ گفت: فلانى .

نام کتاب : داستان پيامبران (حضرت موسی و نوح) نویسنده : موحدی، محمد رضا    جلد : 1  صفحه : 102
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست