نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی جلد : 7 صفحه : 289
هنگام برگشتن كودك
دامنش را گرفت و گفت: مرا همراه خود ببر. مادرش گفت: من از پدرت اجازه ندارم، باشد
تا از او اجازه بگيرم. (و از آن به بعد هر روز در مقابل تقاضاى فرزندش بهانهاى
مىآورد، تا آنكه رفته رفته به اوضاع و احوال محيط پى برد و فهميد مادرش حق داشت
كه او را از بيرون آمدن از غار منع مىكرد) لذا از آن به بعد خودش هم در پنهان
كردن خود سعى مىنمود، تا آنكه از غار بيرون رفت و امر خدا را به بندگانش ابلاغ
نمود، آن وقت بود كه خداوند قدرت خود را به دست ابراهيم نشان داد و قدرت نمروديان
را درهم شكست.[1] مؤلف: در
كتاب قصص الانبياء از صدوق از پدرش و ابن وليد و از عدهاى ديگر از ابى بصير از
امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود: آزر عموى ابراهيم منجم دربار نمرود بود، و
نمرود جز به صوابديد وى كارى انجام نمىداد. روزى به نمرود گفت: من در شب گذشته
امر عجيبى ديدم، گفت: بگو چه ديدهاى؟ گفت: اوضاع كواكب دلالت مىكرد بر اينكه به
زودى مولودى در اين سرزمين به دنيا مىآيد كه به دست او طومار سلطنت و عزت ما
برچيده مىشود، نمرود پس از شنيدن اين حرف همبستر شدن زنان با مردان را ممنوع كرد.
تارخ پدر ابراهيم در همين ايام با مادر ابراهيم همبستر شد و او به ابراهيم باردار
شد. اين روايت، بقيه داستان را بر طبق روايت قبلى بيان كرده، و تنها اختلافى كه با
آن دارد اين است كه آن روايت آزر را پدر ابراهيم خوانده بود، و در اين روايت عموى
آن حضرت معرفى شده است.[2] و لذا
مرحوم مجلسى اين دو روايت را از جهت وحدتى كه در مضمون و در سند آن دو است يك
روايت دانسته، و فرموده: ظاهرا روايتى هم كه راوندى نقل كرده همين روايت است، و
اگر آن را تغيير داده و گفته آزر عموى ابراهيم بود براى اين بوده كه با اصول عقايد
اماميه مطابقت كند.[3] مرحوم
مجلسى خودش هم ساير رواياتى را كه آزر بتپرست را پدر ابراهيم دانسته حمل بر تقيه
نموده است.[4] و مانند
مضمون گذشته را قمى[5] و عياشى[6] در تفسير خودشان نقل كردهاند و
رواياتى