نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی جلد : 7 صفحه : 152
قائل به دو خدا
بودند: يكى خالق خير، و ديگرى خالق شر.
و در اين باب
روايات ديگرى از رسول خدا 6 و ائمه اهل بيت وارد شده كه اين روايت را به همان
معنايى كه گذشت تفسير مىكند، و اثبات مىنمايد كه قدر هست، و مشيت و اراده
خداوند، در اعمال بندگان نافذ است، هم چنان كه قرآن هم همين معنا را اثبات مىكند،
ولى معتزله كه همان منكرين قدر هستند اين روايت را تاويل نموده و مىگويند: مراد
رسول خدا 6 كسانى است كه قدر را اثبات مىكنند و مانند مجوس خير و شر هر دو را
به خالقى غير انسان نسبت مىدهند.
ما در مباحث
قبلى مقدارى در باره قدر بحث نموديم بعدا هم به طور مشروح در اطراف آن بحث خواهيم
كرد- ان شاء اللَّه تعالى- از آنچه گذشت اين معنى به دست آمد كه جمع ميان
اينكه: قدر در كار نيست و ميان اينكه براى آدمى مشيت و قدرت
نيست جمع بين دو قول متنافى است، زيرا گفتن اينكه قدر در كار نيست ملازم است
با قول به استقلال آدمى در مشيت و قدرت، و گفتن اينكه قدر هست، ملازم است با قول
به نفى استقلال در مشيت و قدرت، با اين حال چطور ممكن است كسى منكر قدر بوده و در
عين حال منكر مشيت و اراده آدميان هم باشد؟.
بنا بر اين،
آن دو نسخهاى كه جمع كرده بود بين قول به نفى قدر و انكار مشيت
و قدرت از آدميان صحيح نيست، و گويا كسانى كه تفسير مزبور را استنساخ
كردهاند، عبارت اصلى را تحريف نموده و در اثر نفهميدن معناى روايت عبارت لا
قدر را درست نوشته و ما بقى را تغيير دادهاند.
[چند روايت
در مورد سنت املاء و استدراج و مهلت دادن خداوند به كفار
در دنيا]
و در كتاب در
المنثور است كه احمد، ابن جرير، ابن ابى حاتم، ابن المنذر، و طبرانى در تفسير
كبير، و ابو الشيخ، ابن مردويه، و بيهقى در كتاب شعب، از عقبة بن عامر از رسول خدا
6 روايت كردهاند كه فرمود: وقتى ديديد خداوند نعمتش را به بندهاى ارزانى داشت
و او سرگرم معصيت شده و هر چه دلش خواست كرد، بدانيد كه خداوند او را استدراج كرده
است، آن گاه اين آيه را تلاوت فرمود:(فَلَمَّا نَسُوا ما ذُكِّرُوا بِهِ
فَتَحْنا عَلَيْهِمْ أَبْوابَ كُلِّ شَيْءٍ ...).[1]
و[2] و نيز در
كتاب مزبور است كه ابن ابى حاتم، ابو الشيخ، و ابن مردويه از عبادة بن