[مراد
از وجه اللَّه ذات خدا نيست، بلكه هر چيزى كه به خدا انتساب دارد و
نيز آنچه كه بنده از خداى خود انتظار دارد، وجه خدا مىباشد.]
مؤلف: اما
اينكه گفت: وجه به مناسبتى كه بين صورت و سطح برونى هر چيز هست به طور مجاز بر
همان سطح برونى هر چيز هم اطلاق مىشود، حرف صحيحى است، زيرا كه ما خود نيز از
اينگونه تطورات در الفاظ و معانيشان مىبينيم، ليكن اينكه گفت: در آيات فوق مقصود
از وجه ، ذات است، مخالف با تحقيق است، براى اينكه ذات چيزى براى چيز
ديگرى هيچوقت جلوه و ظهور نمىكند، تنها و تنها ظاهر و سطح برونى و اسماء و صفات
است كه براى موجود ديگرى جلوه مىكند، و معرفت اين موجود، تنها متعلق به همان
ظواهر موجود، مرئى مىشود نه بذات آن، البته از همين ظواهر پى به ذاتش هم برده
مىشود و ليكن چنين هم نيست كه بتوان مستقيما با ذات چيزى تماس گرفت، آرى ما با
حواس خود از موجودات خارج، ابتدا تنها همان صفات و اشكال و خطوط و الوان و ساير
كيفيتها را درك مىكنيم، نه جوهر و ذات آنها را، آن گاه از آن صفات و الوان پى به
ذات آنها مىبريم، و به خود مىگوييم لا بد ذاتى و جوهرى دارد كه اين عوارض بر آن
عارض مىشوند، براى اينكه اين عوارض، ذاتى را لازم دارد كه بر آن عارض شود، و آن
ذات اين عوارض را حفظ نمايد.
پس اينكه
مىگوييم: ذات زيد در حقيقت معنايش حقيقتى است كه نسبت آن به اوصاف و
خواص زيد، مثل نسبت ما است به اوصاف و خواص ما، پس درك ذات، دركى است فكرى كه جز
با استدلال و قياس فكرى مورد علم و معرفت قرار نمىگيرد و وقتى ممكن نبود كه ذات
اشياء، متعلق علم ما قرار گيرند و تنها راه معرفت به ذوات استدلال به اوصاف و آثار
بود، پس به ذات خداى تعالى نيز نمىتوانيم پى ببريم، بلكه اين دليل در باره خداى
تعالى روشنتر است، براى اينكه به طور كلى علم و معرفت يك نوع تحديد فكرى است، و
ذات مقدس خداى تعالى بى حد و نهايت است و قابل تحديد نمىباشد، چنان كه خودش
فرمود:(وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَيِّ الْقَيُّومِ)[2] و نيز فرموده:(وَ لا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً)[3].
و ليكن از
آنجايى كه وجه (روى) هر چيز همان قسمتى است كه ديگران با آن مواجه مىشوند، از اين
جهت مىتوان گفت: از هر چيزى آن قسمتى كه به آن اشاره مىشود نيز وجه