نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی جلد : 4 صفحه : 163
طبيعت هم جارى است ، درست است، و نمىتوان
ترديد كرد كه طبيعت در آثارش تابع اكثر است و ليكن اين باعث نمىشود كه حكم عقل
(وجوب پيروى از حق) باطل شود و يا با آن معارضه كند، چون طبيعت خودش يكى از مصاديق
حق است، آن گاه چگونه ممكن است حق خودش را باطل كند و يا به معارضه با آن برخيزد.
توضيح اين
مطلب نياز به بيان چند مطلب دارد:
اول اينكه:
موجودات و حوادث خارجى، كه ريشه و پايه اصول عقايد انسان در دو مرحله
علم و عمل هستند، در پديد آمدن و اقسام تحولاتش تابع نظام عليت
و معلوليت است كه نظامى است دائمى و ثابت، و نظامى است كه به شهادت تمامى
دانشمندان و متخصصين در هر رشته از رشتههاى علوم، و نيز به شهادت قرآن كريم به
بيانى كه در بحث اعجاز قرآن در جلد اول عربى اين كتاب گذشت استثنا
نمىپذيرد.
پس جريان
آنچه در عالم خارج جارى است، از دوام و ثبات تخلف ندارد، حتى مساله اكثريت هم كه
در عالم طبيعت است در اكثريتش طبق قاعده است، و دائمى و ثابت مىباشد، مثلا اگر
آتش در اكثر موارد گرمى و حرارت مىبخشد، و نود در صد اين اثر را از خود بروز
مىدهد همين نود درصدش دائمى و ثابت است، و همچنين هر چيزى كه داراى اثر است و اين
خود مصداقى از كلى حق است.
دوم اينكه: انسان
به حسب فطرت تابع هر چيزى است كه به نحوى آن را داراى واقعيت و خارجيت مىداند، پس
خود انسان هم كه به حسب فطرت تابع حق است، خودش نيز مصداقى از حق است و حتى آن كسى
هم كه وجود علم قطعى را منكر است و مىگويد هيچ علم قطعىاى در عالم نداريم. (هر
چند كه همين گفتارش گفته او را رد مىكند چرا كه اگر اين جمله- كه هيچ علم قطعىاى
در عالم وجود ندارد- قطعى نباشد پس مردود و غير قابل اعتماد است، چون قطعى نيست، و
اگر قطعى باشد پس صاحب اين گفتار يك علم قطعى را پذيرفته است. مترجم )
وقتى از شخصى قاطع، سخنى قاطع مىشنود با خضوع هر چه بيشتر آن را مىپذيرد.
سوم اينكه:
حق- همانطور كه توجه فرموديد- امرى است كه خارجيت و واقعيت داشته باشد، امرى است
كه انسان در مرحله اعتقاد خاضعش شود و در مرحله عمل از آن پيروى كند و اما نظر
انسان و ادراكش وسيله و عينكى است براى ديدن واقعيتهاى خارجى و نسبت به
واقعيتها، نظير نسبتى است كه آينه با مرئى و صورت منعكس در آن دارد.
حال كه اين
چند نكته روشن گرديد، معلوم شد كه حق بودن، صفت موجود خارج است،
نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی جلد : 4 صفحه : 163