نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی جلد : 3 صفحه : 494
چيست؟ و هر وقت با مردم در باره او صحبت و نصيحت
ميكرد و علت شورش آنان را مىپرسيد، بجاى اينكه علت را بيان كنند، سر و صدا
مىكردند كه او كافر است، او ملحد است، او خائن است. و بالأخره كوشش فيلاطوس بجايى
نرسيد تا در آخر رأيش بر اين قرار گرفت كه با خود عيسى صحبت كند او را احضار كرد،
و پرسيد كه مقصود تو چيست؟ و چه دينى را تبليغ مىكنى؟ عيسى پاسخ داد: من نه حكومت
مىخواهم، و نه كارى به كار سياست دارم، من تنها مىخواهم حيات معنوى و روحانيت را
ترويج كنم. اهتمام من به امر حيات معنوى بيش از اهتمام به زندگى جسمانى است. و من
معتقدم، انسان بايد بيكديگر احسان كند و خداى يگانه را بپرستد، خدايى كه براى همه
ارباب حيات از مخلوقات حكم پدر را دارد.
فيلاطوس كه
مردى دانشمند و آگاه بمذهب رواقيين و ساير فلاسفه بود، ديد در سخنان عيسى جاى هيچ
اشكالى و انگشت بند كردن نيست. و به همين جهت براى بار دوم تصميم گرفت، اين پيامبر
سليم و متين را از شر يهود نجات داده، حكم قتل او را به امروز و فردا واگذارد.
اما يهود
حاضر نمىشد و رضايت نمىداد، كه عيسى بحال خودش واگذار شود. بلكه در بين مردم
شايع كردند كه فيلاطوس هم فريب دروغهاى عيسى و سخنان پوچ او را خورده و مىخواهد
به قيصر خيانت كند. و شروع كردند استشهادى بر اين تهمت تهيه نموده و طومارهايى
نوشتند و از قيصر خواستند تا او را از حكومت عزل كند. اتفاقا قبل از اين هم
فتنهها و انقلابهاى ديگر در فلسطين بپا شده بود و در دربار قيصر قواى با ايمان
بسيار كم بود، و آن طور كه بايد نمىتوانستند مردم را ساكت كنند و قيصر از مدتها
پيش به تمامى حكام و ساير مامورين خود دستور داده بود كه با مردم طورى رفتار نكنند
كه ايشان ناگزير به شكايت شوند، و از قيصر ناراضى گردند.
بدين جهت
فيلاطوس چارهاى نديد، مگر اينكه جوان زندانى را فداى امنيت عمومى كند و خواسته
مردم را عملى سازد. اما عيسى از كشته شدنش كمترين جزع و بىتابى نكرد، بلكه بخاطر
شهامتى كه داشت با آغوش باز از آن استقبال نمود، و قبل از مرگش از همه آنهايى كه
در كشتنش دخالت داشتند، درگذشت، آن گاه حكم اعدامش تنفيذ شد، و بر بالاى دار جان
سپرد، در حالى كه مردم مسخرهاش مىكردند، و سب و ناسزايش مىگفتند.
جلاديوس آنسا در خاتمه نامهاش نوشته: اين بود آنچه يوسف از داستان عيسى بن-
مريم برايم تعريف كرد، در حالى كه مىگفت و مىگريست و وقتى خواست با من خدا حافظى
كند، مقدارى سكه طلا تقديمش كردم، اما او قبول نكرد و گفت: در اين حوالى
كسانى هستند كه از من فقيرترند، به آنها بده. من از او، احوال رفيق بيمارت
بولس را پرسيدم، هر چه نشانى دادم بطور مشخص او را نشناخت. تنها چيزى كه در باره
او گفت، اين بود كه او مردى
نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی جلد : 3 صفحه : 494