نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی جلد : 2 صفحه : 486
قول و خاصيت آن را داشته باشد، چه اينكه ما حقيقت
امر آن را بشناسيم، و يا نشناسيم، و يا اجمالا چيزى از آن را درك كنيم، و اما در
خصوص وحى كه چگونه است گفتارى داريم كه به زودى در تفسير سوره شورى انشاء اللَّه
خواهيد ديد.
سؤال ديگر كه
در اينجا باقى مىماند اين است كه چرا بعضى از موارد بالا را به بعضى از آن
تعبيرات اختصاص داده، با اينكه معناى مشتركى كه گفتيد در همه هست؟، مثلا چرا بعضى
از موارد را كلام ناميده، و بعضى را قول و بعضى را
وحى ؟ و چرا جاى اين تعبيرات را عوض نكرده است؟ و مثلا آنجايى كه تعبير به
قول كرده تعبير به وحى نكرده است؟.
جواب اين
سؤال اين است كه اختصاص هر مورد به يك تعبير از اين جهت بوده كه انطباق عنايت لفظى
با مورد، ظهور بهترى داشته باشد، مثلا اگر در آنجا كه از قول
تعبير به كلام كرده، خواسته است هم اصل معنا را برساند، و آن اين است
كه خداى تعالى به موسى چنين و چنان گفت، هم احترامى از موسى ع كرده باشد، و
بفهماند كه او نسبت به ساير انبياى قبل از خود، فضيلتى دارد، و لذا از گفتار خود
با موسى تعبير به كلام كرده و فرموده: خدا با موسى گفتگو كرد.
پس عنايت در
اينطور تعبير نكردن، در همين است كه بفهماند موسى مورد خطاب و گفتگوى با خدا قرار
گرفت، هر چند كه همين معنا از نظر اينكه به موسى چنين و چنان فهمانده، قول است، و
لذا از اين امر الهى در مورد قضا و قدر و حكم و تشريع و امثال آن تعبير به قول
كرده است، مثلا فرموده:(قالَ فَالْحَقُّ وَ الْحَقَّ أَقُولُ
لَأَمْلَأَنَّ)[1] كه در جمله(وَ الْحَقَّ أَقُولُ)، گفتن به معناى قضا راندن است.
و همين
قول در جايى كه به اين جهت مورد عنايت است كه بفهماند اين گفتار پنهانى، از
غير انبياء صورت مىگيرد و از آن به وحى تعبير مىشود، و به همين جهت است كه تفهيم
به انبياء ع را وحى خواند، و از آن جمله فرموده:(إِنَّا
أَوْحَيْنا إِلَيْكَ كَما أَوْحَيْنا إِلى نُوحٍ وَ النَّبِيِّينَ)[2] ما به تو وحى كرديم
همانطور كه به انبياى قبل از تو وحى مىكرديم.
[بيان
حقيقى بودن استعمال لفظ كلام و قول در غير موارد بشرى]
جهت دوم:
يعنى بحث از جهت كيفيت استعمال- در سابق توجه فرموديد كه بشر در آغاز مفردات لغات
را در مقابل محسوسات و امور جسمانى وضع كرد، و هر وقت لغتى را به