نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی جلد : 2 صفحه : 446
هرگز از او سر نمىزد، نه مشروع و بر حقش و نه
غير آن، براى اينكه اعمال آدمى به بيانى كه در سابق گذشت، همه مستند به فطرت او
است، پس اگر فطرتى مشترك ميان مؤمن و كافر نبود معنا نداشت كه تنها مؤمنين به
داشتن فطرتى اختصاص يابند و اعمال خود را بر آن اصل فطرى پايهگذارى كنند.
و اين اصل
فطرى است كه بشر در ايجاد اصل اجتماع به بيانى كه گذشت، آن را مورد استفاده قرار
داده، و بعد از آنكه اجتماع را به وسيله آن تشكيل داد باز به وسيله آن، اراده خود
را بر غير، تحميل كرده و به ظلم و طغيان آنچه در دست غير بود تملك كرد، و نيز به
وسيله همين اصل فطرى آنچه ظالم و طاغى از دست او ربوده بود، به خود باز گردانيد، و
نيز به وسيله همين اصل است كه حق را بعد از آنكه به خاطر جهل در بين مردم مرده بود
احيا كرد، و سعادتشان را تحميلشان نمود، پس مساله دفاع، اصلى است فطرى كه
بهرهمندى بشر از آن از يك بعد و دو بعد نيست.
و شايد همين
حقيقتى كه ما خاطر نشان كرديم، منظور از آيه شريفه:(وَ لَوْ
لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ) باشد، مؤيد
اين احتمال ذيل آيه است كه مىفرمايد:
حال ببينيم
ساير مفسرين در معناى اين دفع چه گفتهاند؟ بعضى گفتهاند مراد از دفع
در آيه شريفه دفع كفار است كه خداى تعالى به دست مؤمنين كرده هم چنان كه آيه شريفه
هم در اين مورد نازل شده، و چه بسا گفتار خود را با آيه زير نيز تاييد كردهاند كه
مىفرمايد:(وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ
لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِيَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ
اللَّهِ) و اگر خدا بعض مردم را به بعض ديگر دفع نمىكرد، ديرها و كليساها و
كنشتها، و مسجدها كه نام خدا در آن بسيار ياد مىشود، ويران مىشد .[1] ليكن اين تفسير درست نيست، چون هر
چند كه مطلب در جاى خود صحيح است، ليكن ظاهر آيه اين است كه مراد از صلاح زمين،
مطلق صلاح و دائم آن است، صلاحى است كه اجتماع را همواره محفوظ و باقى مىدارد، نه
صلاح خاصى كه در پارهاى زمانهاى كوتاه مى شود، از قبيل صلاحى كه داستان طالوت و
ساير داستانهاى كوتاه مدت و معدود در زمين پديد آورد.
و چه بسا
مفسرينى ديگر كه گفتهاند: مراد از اين دفع، دفع خدا است، عذاب و