نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی جلد : 2 صفحه : 413
و نيز فرموده:(الَّذِي
خَلَقَ فَسَوَّى، وَ الَّذِي قَدَّرَ فَهَدى)[1] و نيز
فرموده:(وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ
تَقْواها)[2].
و آيات ديگر
كه متعرض مساله قدر است.
پس تمامى
موجودات و از آن جمله انسان در وجودش و در زندگيش به سوى آن هدفى كه براى آن
آفريده شده، هدايت شده است، و در خلقتش به هر جهاز و ابزارى هم كه در رسيدن به آن
هدف به آن جهاز و آلات نيازمند است مجهز گشته و زندگى با قوام و سعادتمندانهاش،
آن قسم زندگىاى است كه اعمال حياتى آن منطبق با خلقت و فطرت باشد، و انطباق كامل
و تمام داشته باشد و وظائف و تكاليفش در آخر منتهى به طبيعت شود، انتهايى درست و
صحيح، و اين همان حقيقتى است كه آيه زير بدان اشاره نموده و مىفرمايد:(فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً، فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ
عَلَيْها، لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ، ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ)، رو به سوى
دينى بياور كه افراط و تفريطى از هيچ جهت ندارد، دينى كه بر طبق آفرينش تشريع شده،
آفرينشى كه انسان هم يك نوع از موجودات آن است، انسانى كه خلقت او و فطرتش تبديل
پذير نيست، دين استوار هم، چنين دينى است[3]
[فطرت در
مورد وظائف و حقوق اجتماعى افراد و عدالت بين آنان چه اقتضايى دارد؟]
حال ببينيم
فطرت در وظائف و حقوق اجتماعى بين افراد چه ميگويد، و چه اقتضايى دارد؟
با در نظر
داشتن اين معنا كه تمامى افراد انسان داراى فطرت بشرى هستند، مىگوييم:
آنچه فطرت
اقتضاء دارد اين است كه بايد حقوق و وظائف يعنى گرفتنىها و دادنىها بين افراد
انسان مساوى باشد، و اجازه نمىدهد يك طائفه از حقوق بيشترى برخوردار و طائفهاى
ديگر از حقوق اوليه خود محروم باشد، ليكن مقتضاى اين تساوى در حقوق، كه عدل
اجتماعى به آن حكم مىكند، اين نيست كه تمامى مقامهاى اجتماعى متعلق به تمامى
افراد جامعه شود (و اصلا چنين چيزى امكان هم ندارد) چگونه ممكن است مثلا يك بچه،
در عين كودكيش و يك مرد سفيه نادان در عين نادانى خود، عهدهدار كار كسى شود كه هم
در كمال عقل است، و هم
[1] پروردگارت همان كسى است كه بيافريد و اجزاى آفرينش را متناسب
كرد و كسى است كه هر چيزى را تقدير و سپس هدايت فرمود. سوره اعلى، آيه
3
[2] به نفس سوگند و تناسبى كه در آن قرار داده، آن گاه تقوا و
فجورش را به او الهام كرد. سوره شمس، آيه 8