سخافت
و بىپايه بودن اين تفسير از اين جهت است كه با هيچ چيز آيه درست در نمىآيد، نه
با لفظ آن و نه با سياقش.
[معناى
آيه:(وَ قالَ قَرِينُهُ هذا ما لَدَيَّ عَتِيدٌ)]
(وَ قالَ قَرِينُهُ هذا ما لَدَيَّ عَتِيدٌ) سياق آيه
خالى از چنين ظهورى نيست كه مراد از اين قرين همان ملك موكلى باشد كه
در دنيا با او بود، حال اگر سائق هم همان باشد معنا چنين مىشود: خدايا اين است آن
انسانى كه همواره با من بود و اينك حاضر است. و اگر مراد از كلمه قرين
شهيد مىباشد كه او نيز با آدمى است، معنا چنين مىشود: اين است- در حالى كه به
نامه اعمال آن انسان اشاره مىكند، اعمالى كه در دنيا از او ديده- آنچه من از
اعمال او تهيه كردهام.
بعضى
از مفسرين[2]
گفتهاند: مراد از قرين، شيطانى است كه يك عمر با او بوده و گمراهش مىكرده. و
معناى كلام خداى سبحان بنا بر اين چنين مىشود: اين است آن انسانى كه من متصدى
گمراهىاش بودم، و زمام نفسش را به دست داشتم، اينك براى رفتن به دوزخ حاضر است.
(أَلْقِيا فِي جَهَنَّمَ كُلَّ كَفَّارٍ عَنِيدٍ مَنَّاعٍ لِلْخَيْرِ مُعْتَدٍ
مُرِيبٍ) كلمه كفار - به فتح كاف- اسم مبالغه از كفر و به معناى
بسيار كفرانگر است. و كلمه عنيد به معناى معاند حق است كه از در عناد
حق را مسخره مىكند. و كلمه معتدى به معناى كسى است كه از حد خود
تجاوز و از حق تخطى كند. و كلمه مريب به معناى كسى است كه داراى شك
است، و يا كسى است كه مردم را به شك مىاندازد، و در آيه كه صحبت از قيامت است
مردم را در امر قيامت به شك مىاندازد.
در
بين اين چند صفت كه در آيه شمرده شده يك نحوه استلزام و ارتباطى هست، براى اينكه وقتى
كسى كفار- يعنى بسيار كفرانگر- شد همين صفت، او را وا مىدارد هر حقى كه به آن
برخورد كند رد نمايد، و ثمره اين كار قهرا اين است كه با حق دشمنى شود، و بر اين
دشمنى اصرار ورزد، و اصرار بر دشمنى هم باعث مىشود كه آدمى از بسيارى از خيرات
محروم گردد، چون پر واضح است كه هيچ خيرى نيست مگر آنكه حق هم هست، و اصلا خير
بودن هر چيزى از ناحيه حق بودن آن است، چون در باطل هيچ خير نيست. و اين هم
مستلزم