نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی جلد : 15 صفحه : 87
مصداق و در نظر مشركين اخص از اله است. و
خلاصه اينطور نيست كه تمامى معبودهاى مشركين از نظر ايشان فرزند خدا باشند، چون
خود آنان به خدايانى اعتقاد دارند كه فرزند خدايش نمىدانند، پس اينكه در آيه مورد
بحث مىفرمايد: خداوند هيچ فرزندى براى خود نگرفته و هيچ معبودى با او
نيست دو جمله تكرارى نمىباشد، بلكه در جمله اول يك معناى اخصى را نفى كرده،
و در جمله دوم به عنوان ترقى معنايى اعم را نفى نموده است و كلمه من
در هر دو جمله زيادى است و منظور از آن صرفا تاكيد نفى است.
[تقرير يك حجت بر نفى تعدد آلهه، در جمله:(إِذاً لَذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ)
كه در آن با استناد به وحدت نظام هستى بر توحيد احتجاج شده است]
و جمله: و گرنه هر الهى به تدبير امور مخلوق خودش
مىپرداخت حجت بر نفى تعدد خدايان است، و محذور تعدد خدايان را بيان مىكند
و حاصلش اين است كه: تعدد آلهه تصور نمىشود مگر وقتى كه ميان آن چند خدا جدايى
باشد، و به هيچ وجهى از وجوه در معناى الوهيت و ربوبيت متحد نباشند، و معناى
ربوبيت يك اله در يك ناحيه عالم و در نوعى از انواع موجودات آن اين است كه تدبير
آن ناحيه به وى واگذار شده باشد، به نحوى كه در كار خود مستقل باشد و احتياج به
غير خود و حتى به آن كس كه اين پست را به او واگذار كرده نداشته باشد و اين نيز
روشن است كه دو موجود متباين اگر ترشحى و اثرى داشته باشند آثار آن دو نيز متباين
است.
و وقتى چنين شد لازمهاش اين است كه هر يك از اين الهه مفروض در
تدبير آنچه راجع به او است مستقل باشد، و لازمه اين استقلال در تدبير هم اين است
كه رابطه اتحاد و اتصال در بين انواع تدبيرهاى جاريه در عالم منقطع باشد، و مثلا
نظام جارى در عالم انسانى غير از نظامى باشد كه در ساير انواع حيوانات و نباتات و
خشكى و ترى عالم و كوه و دشت و آسمان و زمين جريان دارد. و نظام جارى در هر يك از
اين نامبردهها غير از نظام جارى در انسان باشد. و معلوم است كه لازمه چنين انقطاع
و بينونت فساد آسمانها و زمين و موجودات در آن دو است، و چون مىبينيم كه آسمانها
و زمين و آنچه در ميان آنها است تباه و فاسد نشده، پس مىفهميم كه رابطهاى ميان
همه آنها هست، و نظام در همه آنها يكى است. از اينجا هم مىفهميم كه پس مدير همه
عالم يكى است.
اين است آنچه كه مورد نظر جمله(إِذاً لَذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ)
مىباشد و معناى آن اين است كه: اگر با خدا خدايانى ديگر مىبود، هر يك از آن
خدايان از ديگران جدا مىشد، و تدبير مخصوص به خود مىداشت.