نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی جلد : 15 صفحه : 232
(أَلا إِنَّ لِلَّهِ ما فِي
السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ...) اين جمله بيان عموميت ملك است،
و اينكه هر چيزى بدون استثناء مملوك خداى سبحان و قائم به او است پس به همين دليل
با جميع خصوصيات وجودش معلوم براى او است پس او آنچه را كه وى بدان محتاج باشد
مىداند، و مردم هم يكى از موجوداتند، كه خدا به حقيقت حالشان و آنچه بدان
نيازمندند آگاه است. پس مىفهميم كه آنچه از شرايع دين هم كه براى آنان تشريع كرده
امورى است كه در حياتشان بدان نيازمندند، هم چنان كه ارزاقى كه برايشان آفريده
مورد حاجتشان بوده، و بدون آن بقاء و دوام نخواهند داشت.
پس اينكه فرمود:( قَدْ يَعْلَمُ ما
أَنْتُمْ عَلَيْهِ)- او مىداند آنچه را كه شما بر آن
هستيد، و حقيقت حال شما را آگاه است، و مىداند كه چه احتياجاتى داريد به
منزله نتيجهاى است كه بر حجت مذكور مترتب مىشود، و معنايش اين است كه مالكيت خدا
بر شما و هر چيز ديگر مستلزم علم او به حال و احتياجات شما است، آرى، او به علت
اينكه مالك شما است، مىداند كه چه قسم شريعت و احكامى مورد احتياج شما است، همان
را برايتان تشريع نموده، و بر شما واجب مىكند.
و جمله(وَ يَوْمَ يُرْجَعُونَ
إِلَيْهِ فَيُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ) عطف است بر جمله(ما أَنْتُمْ
عَلَيْهِ) و معنايش اين است كه او هم در دنيا عالم به احوال شما است، و هم در
روزى كه به سويش باز مىگرديد، يعنى روز قيامت كه در آن روز هر كسى را به حقيقت
عملى كه كرده خبر مىدهد، و خدا به هر چيزى دانا است.
خداى تعالى در اين جمله ذيل، مردم را تحريك بر اطاعت و انقياد نسبت
به احكام شرع خود، و عمل به آن فرموده، به اين بيان كه به زودى ايشان را به حقيقت
اعمالشان خبر مىدهد، هم چنان كه در صدر آيه تحريك مىكرد به اينكه شرع را
بپذيرند، چون خدا آن را تشريع كرده، كه عالم به حوايج مردم است، و اين شريعت حوايج
آنان را بر مىآورد.
بحث روايتى [ (رواياتى در باره مفاد و شان نزول پارهاى از آيات
گذشته)]
در الدر المنثور است كه سعيد بن منصور و ابن ابى شيبه و ابو داوود و
ابن مردويه، و بيهقى، در سنن خود از ابن عباس روايت كردهاند كه در
ذيل آيه(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِيَسْتَأْذِنْكُمُ) گفته است: آيه اذن از جمله آياتى است كه بيشتر مردم به آن عمل
نكردند، ولى من همواره به اين دخترم- كنيزى كوتاه قد بالاى سرش ايستاده بود-
يادآورى مىكنم كه از من اجازه بگيرد، و سپس بر من وارد شود[1].