نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی جلد : 15 صفحه : 124
ديروز عصر به خانه آمدم و ديدم كه مردى با
او است، و با دو چشم خود ديدم و با دو گوش خود شنيدم، رسول خدا 6 خيلى ناراحت
شد، به طورى كه كراهت از رخسارهاش مشاهده گشت، هلال گفت مثل اينكه مىبينم ناراحت
شديد، به خدا قسم كه من راست مىگويم، و اميدوارم كه خدا فرجى فراهم كند، رسول خدا
6 تصميم گرفت او را بزند.
راوى مىگويد: پس انصار جمع شدند، گفتند: ما به همان حرفى كه ديروز
سعد مىگفت: مبتلا شديم، آيا راضى شويم كه هلال تازيانه بخورد، و براى ابد شهادتش
مردود گردد؟ پس وحى نازل شد. همين كه شنيدند وحى نازل شده سكوت كردند، آن وحى
عبارت بود از آيه(وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ أَزْواجَهُمْ ...).
پس رسول خدا 6 فرمود: اى هلال بشارت باد تو را كه خداوند فرج قرار
داد، همان فرجى كه آرزويش مىكردى، پس فرمود، بفرستيد تا همسر او بيايد، پس رسول
خدا 6 ميان اين زن و شوهر ملاعنه كرد بعد از آن كه لعان تمام شد رسول خدا 6
ميان آن دو تفرقه افكند، و حكم كرد كه فرزند از آن زن باشد، در حالى كه پدر معينى
نداشته باشد، ولى مردم هم فرزند او را به بدى نسبت ندهند.
آن گاه فرمود: اگر چنين و چنان بياورد براى شوهرش آورده، و اگر
چنين و چنان بياورد براى كسى آورده كه دربارهاش اين حرفها زدند [1].
احتمال دارد به صورت استفهام فرموده باشد يعنى حكم خدا چنين است آيا
به رسم جاهليت عمل كنيم كه قيافهشناس بگويد اگر چنين و چنان است از شوهر اوست و
گرنه از ديگران؟.
مؤلف: اين روايت را در الدر المنثور از عدهاى از ارباب جوامع از ابن
عباس روايت كرده است[2].