نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی جلد : 14 صفحه : 38
اليصابات زنى نازا بود علاوه بر اينكه عمرى
طولانى پشت سر گذاشته بودند.
روزى در بينى كه سرگرم كهانت براى فرقه خود بود بر حسب عادت كاهنان
قرعه به نامش اصابت كرد كه آن روز بخور دادن هيكل رب (كليسا) را عهده بگيرد، رسم
مردم اين بود كه در موقع بخور دادن تمامى نمازگزاران از هيكل بيرون مىآمدند، وقتى
زكريا داخل هيكل شد فرشته پروردگار در حالى كه طرف دست راست قربانگاه بخور ايستاده
بود برايش ظاهر شد، زكريا از ديدن او وحشت كرد و مضطرب شد فرشته گفت اى زكريا نترس
من خواهش تو را و همسرت اليصابات را شنيدم به زودى فرزندى برايت مىآورد و بايد او
را يوحنا بنامى، از ولادت او فرحى و مسرتى به تو دست مىدهد، و بسيارى از ولادت او
خوشحال مىشوند، زيرا او در برابر پروردگار مردى عظيم خواهد بود، نه خمرى مىنوشد،
و نه مسكرى، از همان شكم مادر پر از روح القدس به دنيا مىآيد، و بسيارى از بنى
اسرائيل را به درگاه رب معبودشان بر مىگرداند، پيشاپيش او روح ايليا و نيروى او
در حركت است تا دلهاى پدران را به فرزندان و عاصيان را به فكرت ابرار و نيكان
برگرداند، تا حزبى مستعد و قوى براى رب فراهم شود، زكريا با فرشته گفت چگونه به
اين اطمينان پيدا كنم؟ چون من مردى سالخورده و همسرم زنى نازا و پير است، فرشته
پاسخش داد كه من جبرئيلم كه همواره در برابر خدا گوش بفرمانم، خدا مرا فرستاده تا
با تو گفتگو كنم، و تو را به اين مژده نويد دهم، و تو از همين الآن لال مىشوى و
تا روزى كه اين فرزند متولد شود نمىتوانى با كسى سخن گويى، و اين شكنجه به خاطر
اين است كه تو كلام مرا كه بزودى صورت مىبندد تصديق ننمودى.
مردم بيرون هيكل منتظر آمدن زكريا بودند و از دير كردنش تعجب
مىكردند، و وقتى بيرون آمد ديدند كه نمىتواند حرف بزند، فهميدند كه در هيكل
خوابش برده، و خوابى ديده است، زكريا با اشاره با ايشان حرف مىزد و همچنين ساكت
بود.
پس از آنكه ايام خدمتش در هيكل تمام شد، و به خانهاش رفت، چيزى
نگذشت كه همسرش اليصابات حامله شد، و مدت پنج ماه خود را پنهان مىكرد، و با خود
مىگفت پروردگار من اينطور با من رفتار كرد، و در ايامى كه نظرى به من داشت مرا از
عار و ننگ كه در مردم داشتم نجات داد.
انجيل سپس مىگويد: مدت حمل اليصابات تمام شد، و پسرى آورد، همسايگان
و خويشان وقتى شنيدند كه خدا رحمتش را نسبت به او فراوان كرده با او در مسرت شركت
كردند، و در همان روز دلاك آوردند تا او را ختنه كند، و او را به اسم پدرش زكريا
ناميدند، ولى مادرش قبول نكرد، و گفت، نه، بايد يوحنا ناميده شود، گفتند در ميان
قبيله و عشيره تو
نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی جلد : 14 صفحه : 38