نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی جلد : 14 صفحه : 37
ميل مىكرد، مردم پيرامونش جمع مىشدند، و
او ايشان را موعظه مىكرد، و به توبه از گناهان دعوت مىنمود، و به تقوى دستور
مىداد تا روزى كه كشته شد.
و در قرآن كريم در باره كشته شدنش چيزى نيامده، ولى در اخبار آمده كه
سبب شهادتش اين بود كه زنى زناكار در عهد او مىزيسته و پادشاه بنى اسرائيل مفتون
او شد، و با او مراوده كرد يحيى (ع) وى را از اين كار نهى مىنمود و ملامتش
مىكرد، و چون در قلب پادشاه عظيم و محترم بود لذا پادشاه از اطاعتش ناگزير بود،
اين معنا باعث شد كه زن زانيه نسبت به آن جناب كينهتوزى كند، از آن به بعد به
پادشاه دست نمىداد مگر بعد از آنكه سر يحيى را از بدنش جدا نموده برايش هديه
بفرستد، پادشاه نيز چنين كرد آن جناب را به قتل رسانده و سر مقدسش را براى زن
زانيه هديه فرستاد.
و در بعضى از اخبار ديگر آمده كه سبب قتلش اين بود كه پادشاه عاشق
برادرزاده خود شد، و مىخواست با او ازدواج كند يحيى (ع) او را نهى مىكرد و
مخالفت مىنمود، تا آنكه وقتى همسر برادرش دختر را آن چنان آرايش كرد كه تمام قلب
شاه را مسخر كند، با چنين وضعى دخترش را نزد پادشاه فرستاد، و به او گفته بود كه
چون خواست از تو كام بگيرد مخالفت كن، و بگو شرطش اين است كه سر يحيى را برايم
حاضر كنى، او نيز بلا درنگ سر يحيى را از بدن جدا نموده در طشتى طلا گذاشت، و براى
دختر برادر حاضر ساخت[1].
و در روايات، احاديث بسيارى در باره زهد و عبادت و گريه او از ترس
خدا و در باره مواعظ و حكمتهاى او وارد شده.
داستان زكريا و يحيى در انجيل
در انجيل[2] آمده است:
در ايام سلطنت هيرودس پادشاه يهوديان، كاهنى بود به نام زكريا و از فرقه ابيا،
همسر او زنى بود از دختران هارون به نام اليصابات اين زن و شوهر هر دو نسبت به
خداى تعالى فرمانبردار و هر دو اهل عبادت و عمل به سفارشات رب و احكام او بودند، و
در عبادت خدا گوش به ملامتهاى مردم نمىدادند، و از فرزند محروم بودند چون
[1] بحار الانوار، ج 14، ص 170- 185 و الدر المنثور، ج 4، ص 263-
264.