نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی جلد : 13 صفحه : 268
مىكند.
آن گاه مىگويد: البته اين حرف وقتى صحيح است كه ارواح و نفوس در
مرحله ذات و ماهيت هم مختلف باشند، بعضى صاف و نورانى باشد و قرآن كريم نورى بر
نور آن بيفزايد، و بعضى ديگر كدر و ظلمانى باشد كه در نتيجه قرآن كريم ضلالتى بر
ضلالت و ذلتى بر ذلتشان بيفزايد[1].
اشكال كلام وى اين است كه اگر حجتى اقامه كرد بر اينكه نفوس بعد از
رسوخ ملكات در آنها هر يك به صورت يكى از آن ملكات در آمده و غير آن ديگرى مىشود
باز حرفى بود، و اما او چنين نكرده بلكه اين حجت را براى نفوس ساده اقامه كرده است
و حال آنكه نفوس ساده و بى ملكه يعنى قبل از رسوخ ملكات در آنها اختلافى با هم
نداشتند و اگر هم آثار مختلفى داشته باشند به طور حتم و ضرورى و جبرى نيست، تا حجت
نامبرده در آنها جريان يابد. و خواننده عزيز به ياد دارد كه آيه شريفه متعرض حال
آدمى بعد از پيدا شدن شاكله و شخصيت خلقيه است كه از مجموع غرائز و عوامل خارجيه
مؤثره حاصل مىشود، و آدمى را به يك نوع عمل دعوت مىكند البته دعوت بطور اقتضاء
نه به طور جبر و حتم (دقت فرمائيد).
بحث فلسفى [ (در باره سنخيت وجودى و رابطه ذاتى بين فعل و علت
فاعلى)]
حكما گفتهاند كه ميان فعل و فاعلش كه عنوان معلول و علت را دارند
سنخيتى وجودى و رابطهاى ذاتى است كه با آن رابطه وجود عمل طورى جلوه مىكند كه
گويا يك مرتبه نازله و درجهاى پائينتر از وجود فاعل است، همچنين يعنى سنخيت و
رابطه مذكور و به عكس وجود فاعل را چنان جلوه مىدهد كه گويا مرتبه عاليهاى از
وجود فعل است، بلكه بنا بر اصالت وجود و تشكيك آن نيز، مطلب از همين قرار است.
به اين بيان كه گفتهاند اگر ميان فعل كه معلول است و فاعل كه علت
است هيچ ارتباط و مناسبتى ذاتى و خصوصيتى واقعى كه اين فعل را مختص آن فاعل و آن
فاعل را مختص اين فعل كند وجود نداشت مىبايست نسبت فاعل به فعلش با نسبت او به
غير آن فعل برابر باشد، همچنين نسبت فعل به فاعل و غير فاعل يكسان باشد، و بنا بر
اين ديگر معنا ندارد كه فعلى را به فاعل معينى نسبت دهيم.