اين بود
آنچه، از ظاهر آيه در باره ملازمه ميان شيوع صلاح در قومى، و دوام نعمت برايشان
استفاده مىشود و اما اينكه اگر فساد در قومى شايع شود و يا از بعضى از ايشان سر
بزند نقمت و عذاب هم برايشان نازل مىشود آيه شريفه از تلازم ميان آنها ساكت است،
نهايت چيزى كه از آيه استفاده مىشود اين است كه: خداوند وقتى روش خود را تغيير
مىدهد و عذاب مىفرستد كه مردم رفتار خود را عوض كرده باشند، البته اين مطلب
امكان دارد نه اينكه به فعليت درآوردنش واجب باشد زيرا اين از آيه استفاده
نمىشود، و بهمين جهت سياق را تغيير داده مىفرمايد:
(وَ إِذا أَرادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً فَلا مَرَدَّ لَهُ) با اينكه
اگر مىخواست سياق را تغيير ندهد بايد مىفرمود:
حتى
يغيروا ما بانفسهم فيريد اللَّه بهم من السوء ما لا مرد له- تا آنكه مردم رفتار
خود را عوض كنند كه در اين صورت خداوند آن گونه بدى را براى ايشان خواسته است كه
احدى نتواند آن را جلوگير شود .
مؤيد اين
معنا هم آيه(وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ
أَيْدِيكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ)[2] است كه
صريحا دلالت مىكند بر اينكه پارهاى از تغييرات خدا در هنگام پارهاى از تغييرات
مردم، اجراء نمىگردد، و خدا مردم را در آن تغييرات عفو مىفرمايد و اما اينكه آيا
فرد هم عينا مانند قوم و جمعيت است و صلاح و فساد عمل او در وضع آخرت و دنياى او و
امور مادى و معنوى او اثر مىگذارند يا نه؟ آنچه كه از كلام الهى برمىآيد اين است
كه ميان اعمال صالح يك فرد و ميان صلاح آخرت و نعمتهاى معنويش رابطه هست، و در
صورت تغيير آن، نعمتهاى مزبور هم تغيير مىكند، و ليكن آيات دلالتى بر رابطه ميان
نعمتهاى مادى و جسمانيش ندارد.
[جهت و
حكمت وجود تلازم بين اعمال صالح و نعمتها و بهرهمندىها]
و حكمت همه
اينها هم روشن است، زيرا تلازم مذكور، مقتضاى حكم توافق و سنخيتى است كه در اجزاى
نظام عالم برقرار است و هر نوعى را بسوى غايت و نهايت سيرش سوق مىدهد، آرى خداوند
براى انواع، غاياتى قرار داده و آنها را مجهز به وسائل رسيدن بدان غايات آفريده، و
در ميان اجزاى اين نظام، تلائم و توافقى نهاده كه همه را شىء واحدى كرده، كه ميان
اجزائش معانده و تضادى نيست، و مقتضاى آنها اين است كه: هر نوعى در عافيت و