نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی جلد : 11 صفحه : 159
و اينكه فرمود:(آتَيْناهُ حُكْماً)، بطورى كه از كتب لغت برمىآيد به معناى قول فصل
و حق مطلب در هر امرى است و نيز به معناى از اله شبهه و ترديد است از امورى كه
قابل اختلاف باشد. لازمه اين معنا اين است كه در تمامى معارف انسانى- چه راجع به
مبدأ باشد، چه به معاد، چه اخلاق و چه شرايع و آداب مربوطه به مجتمع بشرى- بايستى
دارنده حكم داراى رأيى صائب و قطعى باشد.
و از اينكه
به رفيق زندانيش گفت:(إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ)[1] و بعدش گفت:(قُضِيَ الْأَمْرُ الَّذِي فِيهِ تَسْتَفْتِيانِ)[2] فهميده
مىشود كه اين حكمى كه خدا به وى داده بوده همان حكم اللَّه بوده، و خلاصه حكم
يوسف حكم اللَّه است، و اين همان حكمى است كه ابراهيم از پروردگار خود مسألت
مىكرد و مىگفت:(رَبِّ هَبْ لِي حُكْماً وَ أَلْحِقْنِي
بِالصَّالِحِينَ)[3].
[توضيحى در
مورد حكم و علمى كه خدا به يوسف 7 داده و اشاره به اينكه خداوند از آن
علم و حكم به همه نيكوكاران مىدهد]
و اينكه
دنبال حكم فرمود: و علما چون علمى است كه خدا به او داده، قطعا ديگر
با جهل آميخته نيست. حال چگونه علمى است و چه مقدار است كارى نداريم، هر چه باشد
خالص علم است و ديگر آميخته با هواى نفس و وسوسههاى شيطانى نيست، زيرا ديگر معقول
نيست كه مشوب با جهل و يا هوا و هوس باشد، چون به خدا نسبتش داده و دهنده آن علم و
آن حكم را خدا دانسته، و خدا هم خود را چنين معرفى كرده:(وَ
اللَّهُ غالِبٌ عَلى أَمْرِهِ)[4] و نيز
فرموده:(إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ)[5] پس مىفهميم آن حكمى
را كه خدا بدهد ديگر آميخته با تزلزل و ترديد و شك نيست، و چيزى را كه او به عنوان
علم بدهد جهل نخواهد بود.
از سوى ديگر
اين معنا را مىدانيم كه اين موهبتهاى الهى كه احيانا به بعضىها داده مىشود
بطور گزاف و لغو و عبث نيست، بلكه نفوسى كه اين علم و حكم به آنها داده مىشود با
ساير نفوس تفاوت بسيار دارند. نفوس ديگر خطا كردار و تاريك و جاهلند ولى اين نفوس
چنين نيستند، و لذا خداى تعالى مىفرمايد:(وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ
يَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ الَّذِي خَبُثَ لا يَخْرُجُ إِلَّا
نَكِداً)[6].