نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی جلد : 1 صفحه : 523
اولين موقن بود و لكن
اينگونه خطابها كلامى است كنايهاى، ميخواهد بفرمايد: آن قدر مطلب، يقينى و روشن است
كه حتى خطور و تصور بر خلافش را هم تحمل نمىكند.
(نشئه برزخ)
تا اينجا فهميديم كه آيه مورد بحث به روشنى دلالت دارد بر اينكه بعد از زندگى دنيا
و قبل از قيامت حياتى هست بنام برزخ، و اين دلالت را آيه ديگرى كه نظير آيه مورد
بحث است يعنى آيه(وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ
أَمْواتاً، بَلْ أَحْياءٌ، عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ)[1] و آيات
بسيارى ديگر دارند.
[سخن بسيار
عجيب بعضى مردم در باره آيه شريفه و رد آن]
و از
عجيبترين امور سخنى است كه بعضى از مردم در باره اين آيه گفتهاند، و آن اين است
كه آيه در باره شهداى بدر نازل شده و مخصوص بايشان است و شامل غير ايشان نميشود و
چه خوب گفتهاند بعضى از محققين كه بعد از نقل اين سخن در ذيل آيه(وَ
اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ)[2] الخ گفته:
پروردگارا بما صبرى بده تا در مقابل امثال اين سخنان نامربوط، تحمل بخرج دهيم.
من براستى
نمىفهمم منظور اينها از اين سخنان چيست؟ و حيات شهداى بدر را چگونه حياتى تصور
مىكنند؟ كه فقط مخصوص آنها باشد، با اينكه در باره همه مردگان ميگويند: آدمى بعد
از مرگ و يا كشته شدن بكلى نابود گشته و اجزايش از يكديگر جدا و باطل ميگردد آيا
در خصوص شهداى بدر معتقد به معجزهاى شدهاند؟ آيا ميگويند: خداوند خصوص آنان را
به كرامتى از خود اختصاص داده كه حتى پيامبر اكرم و ساير انبياء و مرسلين، و
اولياء مقربين را به آن كرامت اكرام نكرده؟ در ميان تمامى خلايق، خصوص آنان داراى
چنين زندگى هستند؟ قطعا اين معنا به اعجاز نبوده، چون چنين چيزى محال است، آنهم
محالى كه محال بودنش ضرورى و بديهى است و معجزه بامر محال تعلق نمىگيرد، و اگر
عقل جائز بداند كه چنين حكم ضرورى و بديهى باطل شود، ديگر براى هيچ حكم ضرورى ديگر
اعتبارى نمىماند.
و يا
ميگويند: حس در همه جا درست احساس مىكند، الا در خصوص كشتگان بدر، كه نسبت به
آنها دچار اشتباه شده، خيال كرده كه آنان مردهاند، ولى نمردهاند و زندهاند و
نزد پروردگار خود مشغول اكل و شرب و ساير لذائذاند، چيزى كه هست چشم ما نمىبيند و
از نظر ما غائبند و آنچه چشمها ديد كه اعضاى آنها قطعه قطعه شد و بدنها سرد گشت،
همه را اشتباه ديد؟.
و اگر ممكن
باشد كه حس انسانى تا اين پايه خطا كند و هيچ معيارى هم در خطاء و صوابش نداشته
باشد، يك جا بدون جهت هر چه مىبيند خطا باشد، جاى ديگر باز بدون جهت هر چه
مىبيند درست باشد، ديگر چه اعتبارى براى حس باقى ميماند.