نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی جلد : 1 صفحه : 358
زنهار ميدادند كه ما
فتنه و وسيله آزمايش شمائيم، مبادا با بكار بردن نابجاى اين علم كفر بورزيد، ولى
جمعى از مردم با استعمال آن كافر شدند، و با عمل كردن بر خلاف آنچه دستور داشتند
كافر شدند چون ميانه مرد و زنش جدايى مىانداختند، كه خداى تعالى در باره آن
فرموده:(وَ ما هُمْ
بِضارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ).[1]
[ذكر چند
روايت و بيان ضعف و سستى آنها]
و در تفسير
الدر المنثور ابن جرير از ابن عباس روايت كرده كه گفت: حضرت سليمان هر وقت ميخواست
مستراح برود، و يا كار ديگرى انجام دهد، انگشترش را به همسرش جراده مىسپرد، روزى
شيطان بصورت سليمان نزد جراده آمد، و گفت انگشترم را بده، او هم داد، همين كه
انگشتر را بدست خود كرد، تمامى شيطانهاى انسى و جنى نزدش حاضر شدند.[2] از سوى ديگر سليمان نزد همسرش آمد،
گفت: انگشترم را بياور، جراده گفت: تو سليمان نيستى، و دروغ مىگويى سليمان فهميد
كه بلائى متوجهش شده، در آن ايام شيطانها آزادانه بكار خود مشغول شدند، و كتابهايى
از سحر و كفر بنوشتند، و آنها را در زير تخت سليمان دفن كردند، و سپس در موقع
مناسب آن را در آورده بر مردم بخواندند، و چنين وانمود كردند: كه اين كتابها را
سليمان در زير تخت خود دفن كرده، و بخاطر همين كتابها كه در زير تخت خود داشته بر
تمام مردم مسلط شده است، مردم از سليمان بيزار شده، و يا او را كافر خواندند، اين
شبهه هم چنان در ميان مردم شايع بود، تا آنكه خداى تعالى محمد 6 را مبعوث كرد، و
آيه:(وَ ما كَفَرَ سُلَيْمانُ وَ لكِنَّ الشَّياطِينَ كَفَرُوا) نازل گرديد.
مؤلف: اين
قصه در روايات ديگر نيز آمده، قصهايست طولانى، و از جمله قصههاى وارده در
لغزشهاى انبياء است، و در ضمن آنها نقل ميشود.
و نيز در تفسير
الدر المنثور است كه سعيد بن جرير، و خطيب، در تاريخش از نافع روايت كرده كه گفت،
من با پسر عمر مسافرتى رفتيم: همين كه اواخر شب شد، بمن گفت اى نافع، نگاه كن ببين
ستاره سرخ طلوع كرده؟ گفتم: نه بار ديگر پرسيد و بگمانم بار ديگر نيز پرسيد، تا
آنكه گفتم: بله طلوع كرد، گفت خوش قدم نباشد، و خلاصه نه يادش بخير و نه جايش
خالى، گفتم:
سبحان اللَّه
ستارهايست در تحت اطاعت خدا، و گوش بفرمان او، چطور مىگويى نه يادش بخير و نه
جايش خالى؟ گفت من جز آنچه از رسول خدا 6 شنيدهام نگفتم رسول خدا 6 فرمود:
ملائكه بپروردگار متعال عرضه داشتند: چرا اينقدر در برابر خطايا و گناهان بنى آدم
صبر مىكنى؟ فرمود:
من آنها را
براى اينكه بيازمايم عافيت ميدهم، عرضه داشتند: اگر ما بجاى آنها بوديم هرگز تو را