نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی جلد : 1 صفحه : 199
هم باز بخاطر امر خدا
مكروه و دشمن ميدارد، و يا محبوب قرار مىدهد، و از آن لذت برده و بامر آن ابتهاج
بخرج ميدهد، و خلاصه چنين كسى غير از پروردگارش ديگر هيچ هم و غمى ندارد، و بهيچ
چيز ديگر نمىپردازد.
و همه اينها
براى اين است كه چنين كسى همه عالم را ملك طلق پروردگار خود مىبيند، و براى احدى
غير خدا بهره و نصيبى از هيچ ناحيه عالم قائل نيست، چنين كسى چه كار دارد به اينكه
مالك امر، چه تصرفاتى در ملك خود مىكند؟ چرا زنده مىكند؟ و يا مىميراند؟ و چرا
نفع ميرساند؟ و يا ضرر؟ و همچنين در هيچ حادثهاى كه او بوجود مىآورد، چون و چرا
نمىكند.
اين است آن
زندگى طيب، و پاكى كه هيچ شقاوتى در آن نيست، نورى است كه آميخته با ظلمت نيست،
سرورى است كه غم با آن نيست، وجدانى است كه فقدى با آن جمع نميشود، غنائى است كه
با هيچ قسم فقرى آميخته نمىگردد، همه اينها موهبتهايى است كه با ايمان بخداى
سبحان دست ميدهد.
[نتيجه
غفلت از عهد خدا]
در مقابل اين
زندگى، يك قسم زندگى ديگر هست، و آن زندگى كسى است كه بمقام پروردگار خود جاهل
است، چون اين بىنوا با انقطاع از پروردگار خود چشمش بهيچ چيز از خودش و از خارج
خودش نمىافتد، مگر آنكه آن را مستقل بالذات، و مضر و يا نافع، خير و يا شر بالذات
مىبيند، و در نتيجه در سر تا سر زندگى ميانه ترس از آنچه مىرسد، و حذر از آنچه
از آن پرهيز مىكند، و اندوه از آنچه از دست ميدهد، و حسرت از آنچه از او كم
ميشود، از مال و جاه و فرزندان و ياران، و ساير آنچه محبوب او است، و بدان تكيه و
اعتماد دارد، و در زندگى خود مؤثر ميداند غوطهور است.
او مانند
دوزخيان، كه هر وقت پوست بدنشان بسوزد، پوستى ديگر بر تن آنان مىكنند، هر گاه با
يك ناملايمى خو بگيرد، و با تلخى آن عادت كند، با ناملايم تازهترى و سوزندهترى
روبرو ميشود، تا عذاب را با ذائقه قلبش بچشد، و دلش همواره دچار اضطراب و پريشانى
باشد، و جانش همواره چون شمع بسوزد، و آب بشود، و سينهاش همواره تنگ و بى حوصله
باشد، گويى ميخواهد به آسمان بالا رود، آرى خداوند اينچنين پليدى را بر كسانى كه
ايمان نمىآورند مسلط مىكند،(كَذلِكَ يَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ
عَلَى الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ).[1]
حال كه اين معنا روشن شد، خواننده عزيز متوجه شد: كه بازگشت اين دو امر، يعنى
فراموش كردن ميثاق، و شقاوت در زندگى دنيا، بيك امر است، و شقاوت دنيوى از فروغ
فراموشى ميثاق است.