responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : فلسفه اخلاق نویسنده : مطهری، مرتضی    جلد : 1  صفحه : 58
گردنهای ما ممکن است در زیر غلهای سنگین خرد بشود ، مجروح و خونریزان‌ بشود ، ولی روح ما به هیچ وجه زیر بار ذلت نمی‌رود ، ولو زنی اسیر باشیم‌ .
اسرار را وارد مجلس پسر زیاد می‌کنند . زنان اهل بیت و زنان بعضی از اصحاب ، و خدمتکاران و کنیزان همه گویی دور زینب حلقه زده بودند . به‌ این وضع حضرت زینب وارد مجلس ابن زیاد شد . و زینب زنی بلند بالا بود . در آن میان ، او که قدش بلندتر بود نمایان بود . زینب وارد شد و سلام‌ نکرد . ابن زیاد توقع داشت بعد از این حادثه که به خیال خودش اینها را خرد کرده و تمام نیروهایشان را گرفته است ، دیگر باید اینها تسلیم شده‌ باشند ، فکر می‌کرد اکنون وقت خواهش و التماس است ، و انتظار داشت‌ زینب لااقل سلامی به عنوان رشوه به او بدهد ، ولی چنین رشوه‌ای را هم زینب‌ نداد . ناراحت شد . نمی‌دانست که روح آنها خرد شدنی نیست . وقتی زینب‌ نشست ، او با تجبر و تکبری گفت : من هذه المتکبرش ؟ یا : من هذه‌ المتنکرش ؟ ( دو جور نوشته‌اند ) یعنی این زن پر تکبر کیست ؟ یعنی چرا به‌ ما سلام نکرد ؟ یا : این زن ناشناس کیست ؟ کسی به او جواب نداد .
سؤالش را تکرار کرد . باز هم کسی جواب نداد . دفعه سوم یا چهارم یکی از زنها گفت : « هذه زینب بنت علی بن ابی طالب » [1] این زینب دختر علی است . ابن زیاد شروع کرد به رذالت و پستی نشان دادن ، گفت : ² الحمد لله الذی فضحکم و اکذب احدوثتکم » [2] خدا را سپاس می‌گویم که‌ شما را رسوا و دروغ شما را


[1] بحار الانوار ، ج 45 ، ص 115 ، باب . 39 [2] لهوف ( با ترجمه ) ص . 160

نام کتاب : فلسفه اخلاق نویسنده : مطهری، مرتضی    جلد : 1  صفحه : 58
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست