احضار كرده و با آنها در اين باره صحبت كرد، همگى اظهار داشتند هر چه هست بايد
زير سر آن پزشكيارى باشد كه به اطاق محمود رسيدگى مىكند، به خصوص اينكه او از
همان جوانان بدسابقه و ماجراجوست.
رييس- او را حاضر كنيد.
وقتى او را حاضر كردند رييس با تشدد و عصبانيت فرياد كشيد و گفت:
هيچ خجالت نمىكشى؟ اين چه جنايت شرمآورى است كه در بيمارستان مرتكب شدهاى،
الآن صورت مجلس مىكنم و به زندانت مىفرستم!! تو پزشكيار هستى يا جلاد؟!
پزشكيار با آهنگ لرزان و لكنتآميزى كه از مجرم بودن او حكايت مىكرد گفت آقاى
رييس به شرافتم قسم من اين كار را نكردهام!
رييس- بيهوده مگو پس از ما بهتران كردهاند؟ تو اگر شرافت داشتى به يك چنين
جنايت بىشرمانهاى دست نمىزدى.
گفتگو ميان رييس و پزشكيار طولانى شد او هر لحظه با صداى بلندتر سخنان رييس را
با انواع توهينها پاسخ مىداد. يكى از پرستاران از مشاهده اين منظره عصبانى شده و
يك سيلى آبدار به گوش او نواخت. او هم شيشه دارويى كه روى ميز قرار داشت محكم به
پيشانى رييس كوفت. خون از اطراف صورتش سرازير شد و به گوشهاى افتاد، همهمه و
جنجال درگرفت، عدهاى به حمايت رييس و جمعى به پشتيبانى پزشكيار برخاسته با هم
گلاويز شدند. صداى داد و فرياد آنها تالار بيمارستان را به لرزه انداخته بود،
بيماران از اين پيش آمد بىسابقه به وحشت و اضطراب افتاده بودند. آنهايى كه قادر
به حركت بودند از اطاقها بيرون دويده و درِ اطاق دفتر اجتماع كرده بودند و تماشاى
جريان «جنگ بيمارستان» را مىكردند!
طرفين با مشت و دوات و قلم به سر و روى يكديگر مىكوفتند. ضمناً از چند شيشه
دارو كه روى ميز بود استمداد مىكردند، يكى با گوشى به مغز ديگرى مىزد ديگرى سرم
به بازوى او فرو مىكرد سومى پايه ميز را كشيده به پشت آنها مىكوفت. خلاصه مدت يك
ربع ساعت تمام اين جريان ادامه داشت تا اينكه مأمورين انتظامى بيمارستان رسيده با
دستگيرى پزشكيار و چند نفر ديگر نزاع را خاتمه دادند و مجروحين را به اطاق مخصوصى
نقل كردند و جريان را صورت مجلس كرده به شهربانى فرستادند! ...