اثر اين است كه بيش از يك ورق از كتاب قطور تكوين را نخواندهاند، در حالتى كه
تصور مىكنند در اين كتاب بزرگ بيش از اين يك برگ وجود ندارد.
ولى متفكّرين بزرگ جهان اوراق بيشترى از اين دفتر بزرگ را، يعنى تا آنجا كه
عقل و دانش بشرى اجازه مىدهد، مطالعه كرده و از تمام قوا و حواسى كه به آن مجهز
بودهاند در راه جهانشناسى مدد گرفتهاند با اين همه باز اعتراف دارند كه بسيارى
از حقايق عالم كه احصاى آن از عهده بشر خارج است، همچنان در پشت پرده اسرارآميز
آفرينش باقى مانده و قيافه مبهم و استفهامآميز خود را از دست نداده است.
اگرچه به افكار آينده بشر تا حدود قابل توجهى براى حل اين معماها مىتوان
اميدوار بود ولى معلوم نيست در آينده نيز تا چه اندازه بتوان اين پردههاى ضخيم را
عقب زد و چهره حقيقت را همان طور كه هست ديد.
از اين رو بايد گفت: انكار كردن ماوراى معلومات كنونى بشر عين جهل است جهلى كه
از غرور و تكبّر، پىنبردن به اسرار خلقت و ارزيابى نكردن معلومات بشرى سرچشمه
مىگيرد.
عالم در نظر فلاسفه بزرگ، چون درياى عظيمى است كه هر كس به مقدار پيمانه فكر و
ظرفيت علم و دانش خود از آن بهرهبردارى مىكند، اما از كرانههاى آن خبرى در دست
نيست، اصلًا ساحلى دارد يا نه آن هم معلوم نيست!
آن افرادى كه حقايق پيچيده تاريخ را در دائره محدودى محصور مىكنند و
مىخواهند آن صحنه پهناور را از روزنه كوچكى (يعنى وضع اقتصاد، طرز نيروهاى مولده)
تماشا كنند در حقيقت افراد كوتاه نظرى هستند.
زيرا پى بردن به تمام علل حوادث تاريخى و كشف رموز تحولات فكرى، علمى،
اجتماعى، هنرى، اقتصادى و سياسى، قبل از هر چيز نيازمند يك مطالعه دقيق در پيرامون
مشخصات روحى و بدنى انسان كه «بازيگر» اين صحنه است، مىباشد.
به عبارت سادهتر اگر ما درست انسان را كه «محور» تاريخ است نشناسيم قضاوت ما
درباره تاريخ او غلط و نادرست خواهد بود. از همين جا مىتوانيم علت اصلى اشتباه
بزرگ و غير قابل اغماض شاگردان مكتب «ماركس» را بدست آوريم، آنها چون از ساختمان
روحى و جسمى انسان، جز يك رشته اطلاعات سطحى بدست نياوردهاند، دچار چنان خطاى
بزرگى شدهاند.
آنها گمان مىكردند: «انسان مانند يك دستگاه «ماشين خودكار» است كه به جاى برق و بنزين غريزه «منفعتطلبى» او را به حركت
در مىآورد؟ يعنى همانطور كه چرخهاى عظيم كارخانجات به مجرد اتصال به مبدأ برق،
حركات جبرى و پى در پى خود را شروع مىكند همچنين انسان در اثر حس «سودطلبى» عضلات
و چرخهاى وجود خود را بىاختيار به حركت وا مىدارد در ضمن براى اينكه بتواند «به
وسيله كار كمتر منافع بيشتر» بدست آورد خواهى نخواهى در پى تكميل دستگاههاى توليد
يعنى همان ابزارى كه به كمك آنها از منابع طبيعى استفاده مىكند، مىرود.