حالت سوم- مرغ كه «نفى در نفى» يا «ضد
حكم» يا «سن تز» ناميده مىشود.
در تكامل جامعه نيز اين سه مرحله وجود دارد، به اين طريق كه جامعه كمونيستى
اوّليه، چون مانع تكامل دستگاه توليد بود، نفى خود را ايجاب كرد و جامعه طبقاتى
توليد شد، آن هم در اثر توسعه نيروهاى مولد، نفى خود را مىپروراند و بالاخره
كمونيسم كامل جانشين آن مىشود، و اين خود يك سير جبرى و ضرورت غير قابل اجتناب
است! ... اكنون كه اين شاهكار فلسفى! پيروان ماركس و طرز نتيجهگيرى از آن معلوم شد، چند سؤال
مختصر از آنها مىكنيم:
***
1- چرا از اصطلاح دوريد؟!- البتّه مسلّم است كسى مجبور نيست در گفتهها و نوشتههاى
خود از اصطلاح معينى پيروى كند بلكه آزاد است كه براى خود اصطلاح مخصوصى وضع كرده
و مطابق آن صحبت كند و يا چيز بنويسد با اين قيد كه ابتدا شنونده و يا خواننده را
به اصطلاح خود آشنا سازد، اما كسى كه مىخواهد انتقاد و اعتراض نسبت به عقايد يك
فرد يا جمعيّتى كند مجبور است قبلًا از اصطلاح آنها با خبر شود و دقت كند كه
اعتراضات او، بر اصطلاح آنان تطبيق كند، اما متأسفانه مثل اينكه اين مطلب ساده از
نظر اين آقايان مخفى مانده است و بدنبال آن، اعتراضات بىمورد و تأسفآورى به
فلاسفه متافيزيك كردهاند.
شكى نيست كه متافيزيسينها اجتماع نقيضين را محال مىدانند حتى محال بودن آن
را از واضحترين مسائل مىشمارند بطورى كه «حل هر مسأله ساده و يا پيچيدهاى را
منوط و متوقف بر قبول اين مسأله مىدانند».
ولى عمده اين است كه منظور آنها از اين سه كلمه: «تناقض- تضاد- اجتماع» درست درك شود،
آنها صريحاً مىگويند: منظور از اجتماع نقيضين اين است كه وجود چيزى با عدم خودش
در يك نقطه «مشخص از هر جهت» (زمان، مكان، موضوع، محمول، قيد، اضافه، حيثيت، و ...) جمع شود! ...
بنابراين باريدن باران در يك محل مشخص از هر جهت با نباريدن آن در همان مورد خاص
«متناقض» است و هرگز با هم جمع نمىشوند، يعنى اگر زمان و مكان و شرايط معينى را
در نظر بگيريم و بگوييم: ها، الآن باران مىبارد هرگز نمىتوانيم بگوييم: ها، الآن
باران نمىبارد، يعنى يكى از اين دو جمله صد درصد صحيح، و تا ابد هم صحيح است، و
جمله ديگر صد در صد غلط و تا ابد نيز غلط است!
ولى اگر زمان يا مكان و ساير اضافات و قيود اين دو قضيه مختلف باشد ممكن است
هر دو صحيح يا هر دو غلط باشند، مثال زندگى و مرگ نيز از همين قماش است، يعنى اگر
يك «سلول» معين از هر جهت، را در نظر بگيريم نمىتوانيم بگوييم: الآن زنده و باز
بگوييم: در همان حال مرده است اما اگر دو سلول مختلف، يكى سلول ناخن يا پياز مو، و
ديگرى سلول مغز يا قلب، را در نظر بگيريم ممكن است بگوييم اين زنده است و آن مرده
است ... تصور مىكنم وضوح اين مطلب به اندازهاى است كه ما را از شرح زيادتر از
اين بىنياز مىكند.
اما اينكه گفتيم «متافيزيسينها» تصديق هر مطلبى را منوط به قبول محال بودن اجتماع نقيضين
مىدانند از