در اينجا لازم مىدانم اين نكته را خاطرنشان سازم كه: آنچه ما سابقاً درباره
«ايده آليسم» گفتيم راجع به ايده آليسم كامل بود كه وجود خارجى حقايق مادى را بطور
مطلق انكار مىكرد- ولى گاه مىشود به آنهايى كه وجود خارجى دستهاى از مدركات را
انكار مىكنند نيز ايدهآليست مىگويند، با اينكه واقعاً متافيزيسين هستند مانند «كاردت» فيلسوف
فرانسوى كه خواص اشيا را به دو دسته تقسيم مىكند خواص اوليه (شكل، بعد، حركت) و
خواص ثانويه (ساير كيفيات مانند رنگ، و بو، و طعم) و دسته دوم را امور ذهنى و
تصورى مىداند.
گاهى نيز افلاطون را ايده آليست مىشمارند نظر به اين كه براى اشياى مادى
حقيقت قائل نبود و آنها را سايه و پرتوى از افراد مجردى كه در عالم «مثال» قرار دارند
مىدانست لذا عقيده به «مثل افلاطونى» را يك نوع ايدهآليسم مىشمارند.
ولى اگر بنابراينها شود بايد دياليكتيسينها را قبل از همه ايدهآليست
بدانيم زيرا چنانكه خواهد آمد آنها حقايق را نسبى مىدانند و عقيده دارند كه نسبت
به انظار اشخاص و شرايط زمانى و مكانى آنان فرق مىكند يعنى آنها حقيقت ثابت و
مطلقى در خارج قبول ندارند و بنابراين ايدهآليست هستند.