responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : شان نزول آيات قرآن نویسنده : مكارم شيرازى، ناصر    جلد : 1  صفحه : 457

اى جوان! خداوند سخن تو را تصديق كرد، همچنين آنچه را به گوش شنيده بودى و در قلب حفظ نموده بودى، خداوند آياتى از قرآن را درباره آنچه تو گفته بودى نازل كرد.

در اين هنگام، «عبداللّه ابى» نزديك «مدينه» رسيده بود، وقتى خواست وارد شهر شود پسرش آمد و راه را بر پدر بست.

گفت: واى بر تو! چه مى‌كنى؟

پسرش گفت: به خدا سوگند جز به اجازه رسول خدا صلى الله عليه و آله نمى‌توانى وارد «مدينه» شوى و امروز مى‌فهمى عزيز و ذليل كيست؟!!

«عبداللّه» كسى را براى شكايت از پسرش به خدمت رسول خدا فرستاد، پيامبر صلى الله عليه و آله به پسرش پيغام داد: بگذار پدرت داخل شهر شود.

فرزندش گفت: حالا كه اجازه رسول خدا آمد مانعى ندارد.

«عبداللّه» وارد شهر شد، اما چند روزى بيشتر نگذشت كه بيمار گشت و از دنيا رفت! (و شايد دق مرگ شد)

هنگامى كه اين آيات نازل شد، و دروغ «عبداللّه» ظاهر گشت، بعضى به او گفتند: آيات شديدى درباره تو نازل شده خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله برو تا براى تو استغفار كند، «عبداللّه» سرش را تكان داد گفت: به من گفتيد: ايمان بياور، آوردم، گفتيد:

زكات بده، دادم، چيزى باقى نمانده كه بگوئيد براى محمّد صلى الله عليه و آله سجده كن! و در اينجا آيه‌ «وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا» نازل گرديد. [1]

***


[1] «مجمع البيان»، ذيل آيات مورد بحث؛ «كامل ابن اثير»، ج 2، ص 192؛ «سيره ابن هشام»، ج 3، ص 302 (با كمى تفاوت)؛ «بحار الانوار»، ج 20، ص 281 به بعد.

نام کتاب : شان نزول آيات قرآن نویسنده : مكارم شيرازى، ناصر    جلد : 1  صفحه : 457
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست