فلسفه اسلام،
هيچ مانعى ندارد كه شخص زاهد ثروتى داشته باشد كه از آن به نفع مردم استفاده كند،
در حالىكه اگر سرمايه بسيار كمى داشته باشد و در آن، چنان فرو رود كه از ديگران
غافل شود دنياپرست است؛ به همين جهت در نهج البلاغه در خطبه «علاء بن زياد حارثى»
مىخوانيم كه على عليه السلام به هنگامى كه از او عيادت كرد، نخست به خانه وسيع و
پهناورش ايراد نمود و سپس فرمود اگر اين خانه پناهگاه مردم محروم باشد، هيچ مانعى
ندارد، يعنى داشتن يك خانه در يك صورت «دنياپرستى»
است و در صورت ديگر «زهد»، اگر به آن،
از دريچه فردى بنگرد، دنياپرستى است و اگر از دريچه اجتماع به آن نگاه كند، زهد
است، اتّفاقاً در ذيل همين خطبه مىخوانيم كه على عليه السلام برادر او
«عاصم بن زياد» را كه زهد را به معناى قطع پيوند از اجتماع و پوشيدن لباس خشن و
تنها، پرداختن به عبادت و جدا شدن از هر گونه فعّاليّت اجتماعى و كار تفسير كرده
بود، سخت مورد ملامت قرار داده و به او تأكيد كرد كه اسلام از چنين زهدى به كلّى
بيگانه است. [1]
از آن چه
گفتيم، فرق ميان زهد اسلامى و رهبانيّتِ بدعتى مسيحيّت، به خوبى روشن مىشود، زيرا
زاهد كسى است كه زندگى او در دل اجتماع و براى اجتماع، او را از وابستگى به زندگى
تجمّلىِ شخصى باز مىدارد، بنابراين زهد او به خاطر رسيدن هر چه بيشتر به اهداف
اجتماعى است، در حالىكه راهب، بيگانه از اجتماع و بريده از اجتماع است، او اجتماع
را رها مىكند تا به خود برسد و به اصطلاح به عبادت و نيايش بپردازد
(شرح بيشتر اين موضوع را تحت عنوان رهبانيّت به زودى بيان مىكنيم).