آزادگى به
انسان مىدهد كه هيچكس به خصوص رهبران جامعه قادر نيستند بدون آن، اهداف خويش را
پيش ببرند، زيرا يكى از خطراتى كه همه رهبران جامعه را در مسير نهضتهاى اجتماعى
تهديد مىكند، آن است كهبيشتر اوقات در زندگى به يك سلسله امكانات مادّى برخورد
مىكنند، كه اگر روح دنياپرستى بر آنها غلبه كند، همان جا متوقّف شده و همه چيز
براى آنها خاتمه مىيابد، و تمام اهداف آنها عقيم مىماند، امّا اگر بىاعتنا و
وارسته و پارسا باشند به سرعت آنها را كنار زده و به پيش مىروند.
در تاريخ
زندگى پيشوايان اسلام، به خصوص پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و على عليه السلام
نمونههاى زندهاى از اين موضوع را مىبينيم كه مخالفان براى تطميع و متوقّف ساختن
جنبش فكرى و اجتماعى اسلام، پيشنهادهاى مادّى جالبى به آنان كردند، كه اگر آنها
زاهد نبودند به طور قطع همان جا متوقّف و تسليم مىشدند، ولى آنها به عنوان اين
كه «اگر ماه و خورشيد آسمان را در دستهاى آنها بگذارند و سراسر
منظومه شمسى، مِلك آنها باشد، برايشان بىارزش است» و يا اين
كه «خلافت و حكومت منهاى حق و عدالت به مقدار كفش كهنهاى در نظرشان
ارزش ندارد»، به همه اين دعوتها پشت پا زده و به سرعت به سوى هدف پيش تاختند.
دوّم اين
كه: زهد هميشه با نفى تجمّلپرستى همراه است و همين موضوع سبب مىشود كه
ثروتهاى جامعه، در مسير زندگى اشرافى و تجمّلپرستى و هوسهاى بىدليل عدّه محدودى،
به كار گرفته نشود، و به جاى آن در مسير عمران و آبادى و منافع تودههاى اجتماع به
كار رود. عجيب اين است كه پيروان مكتب «ماركس»
كه گاهى اين گونه تعليمات مذهبى (مانند زهد)
را نشانه تخديرى بودن مىگيرند، خودشان به هنگام شمردنِ مفاخر رهبران خود، زندگى
ساده و به اصطلاح «زاهدانه» آنان را
نشانه بارزى از خوى مردمى آنان مىشمرند، در حالى كه مىدانيم اگر آنها از نظر
لباس و مسكن شكل زهد و وارستگى داشته باشند، از نظر وابستگى به مقام و