علّت اين كه
آنها پيرو مكتب جبر هستند، اين است كه آنها روح را نيز مادّى مىدانند و از آثار
«فيزيكو شيميايى» سلّولهاى مغزى، و بنابراين ارادهاى كه از چنين
روحى سرچشمه مىگيرد، نمىتواند از علل مادّى جدا باشد. از سوى ديگر آنها تاريخ
بشر را مساوى با تاريخ اقتصاد بشر و يا به طور دقيقتر، مساوى با تاريخ دستگاههاى
توليدى مىدانند و قبول آزادى اراده براى بشر، با اين اصل كه آنها سخت بدان
پايبندند، سازگار نخواهد بود، زيرا در صورت قبول اصل اختيار، گرداننده چرخهاى تاريخ
بشر اراده اوست، نه دستگاههاى اقتصادى و توليدى.
بنابراين
پايه فلسفه و مكتب آنها كه مادّيگرى است و پايه مكتب اجتماعى آنها، كه همه چيز اثر
اجتنابناپذيرِ دستگاههاى اقتصادى است، هرگز بدون قبول اصل جبر، محكم نخواهد شد، و
به اين دو دليل آنها ناگزيرند كه جبرى باشند.
نكتههاى
مهم:
در اين جا
چند نكته قابل توجّه است:
1-
اگر قضا و قدر را به معناى غلط جبرى تفسير كنيم باز از تفسير اين مكتب، بهتر به
نظر مىرسد، زيرا سرچشمه جبرِ الهى، علّت و معلول را به خداوند بازمىگرداند كه يك
مبدأ علم و قدرت بى انتهاست ولى سرچشمه جبر مادّى به طبيعت برمىگردد كه فاقد هر
دو است و به طور قطع، حكومتِ عواملِ فاقد شعور طبيعى و بدنبال آن، تسلّط دستگاههاى
توليدى بر پهنه تاريخ بشر، بسيار از آن وحشتناكتر خواهد بود.
2-
اگر عقيده به قضا و قدر را يك عامل تخدير بدانيم، به يقين اثر تخديرى عقيده به
جبرِ علّت و معلول و حكومتِ جبرى عوامل اقتصادى، از آن بيشتر خواهد