يكى از مورّخين معروف معاصر در فصل چهارم كتاب خود «مشرق زمين گاهواره تمدّن» مىنويسد:
«اگر دين را به معناى پرستش نيروهاى
برتر از طبيعت تعريف كنيم، از همان ابتداى بحث بايد اين نكته را در نظر بگيريم كه
بعضى از ملّتهاى ابتدايى در ظاهر هيچ دينى نداشتند. بعضى از كوتولههاى آفريقايى
هيچ نوع عبادت و شعاير دينى ندارند، و در نزد آنان «توتم» و بتها و خدايان ديده
نمىشود، مردگان خود را بدون هيچ تشريفات به خاك مىسپارند. كوتولههاى «كامرون»
فقط به خدايان شرّ عقيده دارند و هرگز در صدد آن نيستند كه با اجراى اعمال، اين
خدايان را راضى نگه دارند ... قبيله «وداه» در جزيره «سيلان» به خدايان و
جاودانه بودن روح عقيده دارند، ولى براى اين خدايان نه عبادتى انجام مىدهند و نه
قربانى مىكنند».
و بعد از ذكر نمونههايى از اين قبيل چنين ادامه مىدهد:
«با وجود اين، مطالبى كه ذكر كرديم،
جزء حالات نادر است و اين اعتقاد كهن كه دين نمودى است كه عموم افراد بشر را شامل
مىشود، با حقيقت توافق دارد ... اين قضيّه در نظر شخص فيلسوف يكى از قضاياى اساسى
تاريخ و روانشناسى به شمار مىرود، او به دانستن اين نكته قانع نمىشود كه همه
اديان از مطالب لغو و باطل آكنده است، بلكه به اين مسأله توجّه دارد كه دين از
قديم الايّام با تاريخ همراه بوده است».
و در پايان اين بحث با يك جمله پر معنا گفتار خود را خاتمه مىدهد و مىگويد:
«آيا منبعِ اين تقوايى كه به هيچ وجه
از دل انسان زدوده نمىشود در كجا قرار دارد؟»[1].