انسان هرگز ميل ندارد خود را كوچك و حقير بداند و يا ديگران او را چنين فرض
كنند، بلكه مىخواهد بگويد همه گونه توانايى در من بوده، امّا عامل نيرومند منفى
مرموزى راه را بر من بسته است كه آن را شانس و اقبال بد مىناميده است! و نيز به
هنگام ارتكاب گناه به خصوص جنايات بزرگ در جستجوى عاملى براى تبرئه خويشتن است، چه
عاملى از اين بهتر كه گناه خود را به گردن شير نر خونخوارهاى به نام تقدير و شانس
بد بياندازد.
گاهى روح تنبلى و تن آسايى او را به فرار از زير بار مسئوليّتها كه انجام آن،
اغلب نياز به تلاش و رنج و زحمت دارد، مىكشانده، و سپر بخت و طالع را به سر
مىكشيده تا آماج تيرهاى ملامت نگردد!
2- عنصر تغيير ناپذيرى اقبال و شانس
مسأله مهمتر اين كه اعتقاد طرفداران عقيده خرافى شانس، طالع و اقبال در بيشتر
موارد بر اين بوده و هست كه اينها مسائل تغييرناپذير و ثابتى هستند كه با خميره
وجود آدمى آميختهاند، چنان كه شاعرشان مىگويد:
گليم بخت كسى را كه بافتند سياه
به آب زمزم و كوثر سفيد نتوان كرد!
و يا به گفته شاعر ديگرشان:
كوكب بخت مرا هيچ منجّم نشناخت
يا رب از مادر گيتى به چه طالع
زادم؟!
اين گونه تعبيرات شعرا كه دنباله افكار انسانهاى پيشين در اين زمينه است،
روشنگر اين واقعيّت مىباشد كه «بخت و
اقبال» را با
«سرنوشت» مساوى مىدانستند و سرنوشت و خطوط پيشانى چيزى
بود كه در دوران جنينى به زعم آنها ترسيم مىشد و تغييرناپذير بود.
قضا و قدر (تقدير)- به معناى خرافىاش- نيز از اين مفاهيم جدا نيست، و در هر
حال از چيزهايى است كه به زعم معتقدانش نمىتوان آنها را دگرگون ساخت تا