آن به عنوان
«شكل تحيرّى شعفآور از نظام عجيب و دقيق كاينات» ياد كرده و
آن را چراغ راه كاوشهاى زندگى دانشمندان مىداند. [1]
و به اين
ترتيب بدون اين كه نام خدا را ببرد، به نظام شگرف و حيرت انگيز هستى اعتراف نموده
و ايمان به آن را يك ايمان مذهبى واقعى و محرّك كاوشهاى علمى مىشمارد.
[2]
امّا او اين
مطلب را روشن نساخته كه آيا وجود چنان نظام حيرتانگيز و شعفآور را فقط معلول
تصادف مىداند؟ يا به خود اجازه نمىدهد كه درباره عامل آن بينديشد؟ و يا آن را
مولود يك عقل كل مىشمارد؟ و ...
گفتار او تاب
هر يك از اين سه احتمال را دارد، اگر چه احتمال سوّم از فردى مثل او قوىتر به نظر
مىرسد.
در هر صورت
ما كارى به عقيده شخصى او نداريم، و تنها نظر ما روى توجيه خاصّى است كه او از
گرايش به مذهب، تحت تأثير يك عامل اخلاقى و اجتماعى نموده است.
به تعبير
ديگر مىتوانيم اين فرضيّه را چنين توضيح دهيم:
1-
انسان در زندگى دردها و آلامى اعمّ از روحى، جسمى، فردى و اجتماعى دارد كه گاه از
طرق عادّى قابل درمان نيست. براى تسكين اين آلام عقيده به يك قدرت مافوق طبيعى اثر
انكارناپذيرى دارد.
2-
انسان در برابر هجوم مشكلات زندگى، كه يك فرد به تنهايى قادر به حلّ آنها نيست
تكيهگاهى نيرومندتر از آن چه در دسترس او در جهان طبيعت و در اجتماع بشرى است
لازم دارد، و ايمان به اين تكيهگاه، از نيازهاى روحى اوست.