در قسمت اوّل
بايد گفت كه در اين مقايسه مرتكب اشتباهبزرگى شدهاند زيرا:
اوّل اين
كه: قرآن با صراحت مقام شفاعت را براى جمعى از نيكان، صلحا، انبيا و
فرشتگان اثبات كرده است- همان طور كه در بحثهاى سابق گذشت- ولى آن را منوط به اذن
الهى دانسته است. بسيار غير منطقى و مضحك است كه ما بگوييم خدا چنين مقامى را به
او داده ولى ما را از مطالبه استفاده از اين موقعيّت (هر چند مشروط به اذن خدا)
نهى كرده است؛ در حالى كه، قرآن مراجعه برادران يوسف را به پدر و هم چنين ياران
پيامبر را به پيامبر صلى الله عليه و آله و تقاضاى استغفار از وى را مجاز شمرده
است.
آيا اين يكى
از مصاديق روشن درخواست شفاعت نيست؟ تقاضاى شفاعت، از پيامبر صلى الله عليه و آله
با جمله «اشفع لنا عند اللّه» همان است كه برادران يوسف
گفتند:
« «قَالُواْ ياأَبَانَا
اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَآ إِنَّا كُنَّا خاطِئينَ»؛ گفتند:
اى پدر! در پيشگاه خدا براى ما تقاضاى بخشش گناهان كن كه ما خطاكار بوديم».[1]
چگونه چيزى
را كه قرآن با صراحت مجاز شمرده شرك مىشمرند و معتقد به آن را مشرك، و خون و مال
او را مباح مىپندارند؟! اگر اين كار شرك بود چرا يعقوب فرزندان خود را از آن نهى
نكرد؟!
دوّم اين
كه: هيچ گونه شباهتى ميان «بتپرستان»
و «خدا پرستان معتقد به شفاعت به اذن اللّه» نيست،
زيرا بتپرستان، بتها يا صالحان را عبادت مىكردند و آنها را شفيع مىدانستند، در
حالى كه در مورد مسلمانان معتقد به شفاعت، مسأله عبادت شفعا به هيچ وجه مطرح نيست،
بلكه تنها از آنها شفاعت در پيشگاه خدا را درخواست