از موضوعاتى
كه ممكن است وصله مخدّر بودن، به آن بچسبانند مسأله شفاعت است؛ به اين ترتيب كه
گفته شود، اين مسأله گرچه در شكل اصليش مربوط به نجات از كيفر الهى گناهان است، نه
مربوط به مسائل زندگى، ولى هنگامى كه انسان عادت كرد كه به جاى تلاش و كوشش در حسن
عمل و ترك گناه و انجام رسالتها و مسئوليّتها، روى شفاعت پيامبران و امامان تكيه
كند و نجات خود را در اتّكاى به وِجاهت ديگران بخواهد نه وجاهت خودش، اين موضوع به
طور غير مستقيم در فعّاليّتهاى زندگى مادّى او نيز اثر خواهد گذاشت كه استقلال
شخصيّت و خودسازى را از دست داده و به طور اتّكالى و وابسته زندگى كند و سعى و
تلاش را كنار گذارد و براى رسيدن به مقصد تكيه بر تلاش دگران نمايد.
خلاصه، تكيه
كردن بر شفاعت، روح تلاش و كوشش را در انسان تضعيف مىكند و موجب عقبماندگى است.
از اين گذشته
تكيه بر شفاعت، تشويق به گناه و فرار از زير بار وظايف فردى و اجتماعى است و آن
نيز به نوبه خود سازمان اجتماعى را بهم مىريزد. علاوه بر اين، شفاعت بازتابى از
فئوداليسم و جامعه طبقاتى است كه افراد متمرّد و متخلّف براى تقرّب خود به رييس
قبيله يا خان بزرگ از مقرّبان و نزديكان او استمداد مىكردند تا خود را از كيفر،
رهايى بخشند؛ و حتّى از نظر موحّدان و معتقدان به خدا ممكن است گفته شود مسأله
شفاعت بوى شرك مىدهد، چون محتواى آن توجّه به غير خدا و تأثير غير اراده اوست!.