نام کتاب : پيام امام امير المومنين(ع) نویسنده : مكارم شيرازى، ناصر جلد : 1 صفحه : 421
عجيبتر اين كه بنا به گفته «ابن ابى الحديد» هنگامى كه نامه «على» (ع) به
«معاويه» رسيد كه: مردم همگى با من بيعت كردهاند و تو هم براى من بيعت بگير و
بزرگان اهل شام را نزد من بفرست، «معاويه» (سخت دستپاچه شد و) نامهاى به «زبير»
نوشت و او را به عنوان امير المؤمنين خطاب كرد و گفت از تمام مردم «شام» براى تو
بيعت گرفتم، با سرعت به سوى «كوفه» و «بصره» برو و اين دو شهر را تسخير كن كه بعد
از تسخير اين دو، هيچ مشكلى وجود ندارد و بعد از تو براى «طلحه» بيعت گرفتم، برويد
و مردم را به عنوان خونخواهى «عثمان» بشورانيد. [1] سپس مىافزايد: «ولى به خاطر استتار شما در
لباس دين بود كه از شما چشم پوشيدم (و راز شما را افشا نكردم) در حالى كه صفاى دل،
مرا از درون شما آگاهى مىداد (و از توطئهها و نيرنگهاى شما به لطف الهى آگاه
بودم)» (حتّى سترنى عنكم جلباب [2] الدّين، و
بصرّنيكم صدق النّيّة).
در حقيقت اين دو جمله امام (ع) پاسخ به دو سؤال متعدّد مىباشد: اوّلا:
اگر امام انتظار پيمانشكنى آنها را داشت و نشانههايش را در آنها مىديد چرا
اين مطلب را آشكار نفرمود؟ و ثانيا: اين آگاهى بر درون و باطن آنها از كجا پيدا
شد؟
امام در پاسخ سؤال اوّل مىفرمايد: «استتار در پرده دين بود كه ايجاب مىكرد
اين راز مكتوم بماند» و در پاسخ سؤال دوّم مىفرمايد: «صفاى دل، مرا آگاه ساخت».
بعضى از شارحان «نهج البلاغه» احتمال ديگرى در تفسير جمله اوّل دادهاند و آن
اين كه شما مرا نشناختيد و دليل آن اين بود كه پرده خيال و برداشت نادرست از دين،
مانع شناخت شما از من بود و يا ديانت من مانع شناخت شما از من