نام کتاب : پيام امام امير المومنين(ع) نویسنده : مكارم شيرازى، ناصر جلد : 1 صفحه : 374
سخن گفت. «مصريان» قبول كردند كه به «مصر» باز گردند و «عثمان» نيز به مردم
اعلام كرد كه حاضر است به شكايات آنان رسيدگى كند و از اعمال گذشته خويش توبه
نمايد، ولى هنگامى كه به منزل آمد، ديد مروان و گروهى از بنى اميّه در منزلش
نشستهاند. «مروان» به او گفت: «سخن بگويم يا ساكت بنشينم»! همسر عثمان «نائله» با
عصبانيّت گفت: «ساكت باش به خدا سوگند شما قاتل عثمان و يتيم كننده اطفال او
خواهيد بود او به قولى كه به مردم داده است بايد وفا كند و نبايد از آن برگردد».
ولى مروان ساكت ننشست و گفت: «آنچه را در مسجد گفتى به صلاح خلافت تو نبود از
آن صرفنظر كن»! «على» (ع) خشمگين شده به خانه «عثمان» آمد و به او فرمود: «من راه
صحيح را به تو نشان مىدهم ولى مروان تو را منحرف مىسازد از اين پس به سراغت
نخواهم آمد».
مصريها كه روانه «مصر» شده بودند بعد از سه روز به مدينه بازگشتند و نامهاى
را ارائه دادند كه از غلام «عثمان» در بين راه گرفته بودند. در آن نامه «عثمان» به
«عبد اللّه بن صرح» فرماندار «مصر» دستور داده بود: «سران شورش را شلّاق بزند و
موهاى سر و صورتشان را بتراشد و در زندان كند» و عدّه ديگرى را دستور داده بود به
دار بياويزد. آنها نزد «على» (ع) آمدند كه در اين باره با «عثمان» سخن بگويد.
«على» (ع) جريان را از «عثمان» جويا شد. «عثمان» از نوشتن چنين نامهاى اظهار
بىاطلاعى كرد، يكى گفت: «اين كار، كار مروان است». «عثمان» گفت: «من اطلاعى
ندارم». مصريان گفتند: «آيا مروان اين قدر جرأت دارد كه غلام عثمان را بر شتر بيت
المال سوار كند و مهر مخصوص او را پاى نامه بزند و مأموريت خطرناكى با اين اهميّت
به او بدهد و عثمان بىخبر باشد»؟!
نام کتاب : پيام امام امير المومنين(ع) نویسنده : مكارم شيرازى، ناصر جلد : 1 صفحه : 374