responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : فروغ ولايت نویسنده : سبحانى، شیخ جعفر    جلد : 1  صفحه : 450

اشتر: من فرزند تو مالك اشتر هستم.

عايشه:دروغ مى گويى، من مادر تو نيستم.

اشتر: تو مادر من هستى، هرچند نخواهى.

عايشه: تو همانى كه مى خواستى خواهرم اسماء را در عزاى فرزندش(عبد اللّه بن زبير) بنشانى؟

اشتر: براى اين بود كه در پيشگاه خدا عذر وپوزش داشته باشم(براى امتثال فرمان خدا بود).

سپس، عايشه، در حالى كه بر مركبى سوار مى شد، گفت: افتخار آفريديد و پيروز شديد، تقدير خدا انجام گرفتنى است.

امام (عليه السلام) به محمّد بن ابى بكر فرمود: از خواهرت بپرس كه آيا تيرى به او اصابت كرده است؟ زيرا بيرون كجاوه عايشه از فزونى پرتاب تير، به صورت خارپشت در آمده بود. او در پاسخ برادر خود گفت:فقط يك تير بر سرم اصابت كرده است.محمّد به خواهر گفت:خدا در روز جزا به ضرر تو داورى خواهد كرد، زيرا تو كسى هستى كه بر ضدّ امام قيام كردى ومردم را بر او شورانيدى وكتاب خدا را ناديده گرفتى. عايشه در پاسخ گفت:مرا رها كن وبه على بگو كه مرا از آسيب وگزند محافظت كند.

محمّد بن ابى بكر امام (عليه السلام) را از سلامتى خواهرش آگاه ساخت وامام فرمود: او زن است وزنان از نظر منطق قوى نيستند. حفاظت او را بر عهده بگير واو را به خانه عبد اللّه بن خلف منتقل كن تا در باره او تصميم بگيريم. عايشه مورد ترحّم امام (عليه السلام) وبرادر خود قرار گرفت ولى پيوسته زبان وى به بدگويى به امام (عليه السلام)وآمرزش خواهى بر كشتگان جمل آلوده ومشغول بود.[1]


[1] الجمل، ص 198ـ 166; تاريخ طبرى، ج3، ص 539.
نام کتاب : فروغ ولايت نویسنده : سبحانى، شیخ جعفر    جلد : 1  صفحه : 450
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست