responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : فروغ ولايت نویسنده : سبحانى، شیخ جعفر    جلد : 1  صفحه : 440

سخنان طلحه بربستگان آنان كه در سپاه طلحه بودند بسيار سنگين آمد. ناگهان مردى برخاست وگفت: اى طلحه! تو به قبايل مُضَر ورَبيعه ويمن فحش مى دهى؟ به خدا سوگند، ما از آنان وآنان از ما هستند. اطرافيان زبير مى خواستند او را دستگير كنند ولى قبيله بنى اسد ممانعت كردند. امّا جريان به همين جا خاتمه نيافت وشخص ديگرى به نام اسود بن عوف برخاست وسخن او را تكرار كرد. اين وقايع همگى حاكى از آن بود كه طلحه مرد جنگ بود ولى از اصول سياست، آن هم در شرايط حسّاس، آگاهى نداشت.

سخنرانى حضرت على (عليه السلام)

اما م(عليه السلام) در چنان شرايط سرنوشت سازى برخاست وخطبه اى ايراد كرد ودر آن چنين ياد آور شد:

طلحه وزبير وارد بصره شدند، در حالى كه مردم بصره در اطاعت وبيعت من بودند. آنان را به تمرّد ومخالفت با من دعوت كردند وهر كس با آنان مخالفت كرد او را كشتند. همگى مى دانيد كه آنان حُكيم بن جبلّه ونگهبانان بيت المال را كشتند وعثمان بن حنيف را به صورت بسى شنيع از بصره بيرون راندند. اكنون كه نقاب از چهره آنان كنار رفته است اعلان جنگ داده اند.

وقتى سخنان امام (عليه السلام) به آخر رسيد، حكيم بن مناف با خواندن شعرى در مدح آن حضرت در سپاه امام روح تازه اى دميد. دو بيت آن شعر چنين است:

أَبا حَسَن أَيْقَظْتَ مَنْ كانَ نائِماً *** وَما كُلُّ مَنْ يُدْعى إِلَى الْحَقِّ يَسْمَعُ

اى ابو الحسن!خفتگان را بيدار كردى، ونه هر كس كه به حق دعوت مى شود گوش مى كند.

وَأَنْتَ امْرُءٌ أُعْطِيتَ مِنْ كُلِّ وِجْهَة *** مَحاسِنَها وَاللّهُ يُعْطِي وَ يَمْنَعُ

تو مردى هستى كه از هر كمالى بهترين آن به تو داده شده است، وخدا به هركس بخواهد مى بخشد ويا منع مى كند.

نام کتاب : فروغ ولايت نویسنده : سبحانى، شیخ جعفر    جلد : 1  صفحه : 440
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست