است كه همانا تسليم در برابر خداوند است؛ خداوندى كه سلطه و حاكميّت
مطلق و آفريدگارى از آنِ او است و پرستش تنها او را مىسزد؛ امّا هر امّتى بسته به
توانايى و دانايى و عصر و دوره زندگىاش، به اين دين يگانه فراخوانده شده است (مدخل مسائل جديد در علم كلام، 2/ 296). از نظرگاه
اسلامى، همه شريعتهاى پيشين در روزگار خويش حقانيّت داشتهاند (الميزان، 1/ 253)؛ امّا پس از ظهور اسلام، نسخ
شده و كنار رفتهاند و از آن پس، حقّانيّت تنها از آنِ دين اسلام است (مصنّفات شيخ مفيد، 14/ 30).
اين
مدّعا سه دليل دارد كه عبارتاند از:
1.
دليل نقلى:
بنابر
آيات قرآنى، پيامبر اسلام 6 خاتم پيامبران و شريعت اسلام، كامل كننده شرايع
پيشين است. از اين رو، قوانين اين شريعت هدايت بشر را تا ابد بر عهده دارد (مائده/
3؛ توبه/ 33).
آموزههاى
بنيادى شرايع پيشين همچنان بر جاى ماندهاند و اسلام نيز آنها را پذيرفته است؛
امّا آموزههاى فرعى را- اگر نيازمند نسخ بودهاند- نسخ كرده است (الميزان، 5/ 348).
2.
دليل عقلى:
بسيارى
از آموزههاى اديان پيشين كه امروزه در دسترساند، با يكديگر در تعارض و
ناسازگارىاند (موازنه بين اديان چهارگانه، 16- 14). بنابر حكم
عقل، يا همه اين آموزهها برحقّاند يا همگى بر باطلاند و يا پارهاى برحقّ و
پارهاى ديگر بر باطل. فرض نخست به حكم عقل ممكن نيست؛ زيرا اجتماع نقيضين حاصل
مىآيد. فرض دوم نيز ممكن نيست؛ زيرا خداوند حكيم راه هدايت را بر بشر نمىبندد.
نتيجه عقلى اين است كه فرض سوم درست است.
3.
سيره پيامبر 6:
اينكه
پيامبر اسلام به سوى مردم ديگر مناطق جهان و تمدّنهاى مطرح روزگار، سفيرانى گسيل
كرد و پيام اسلام را به گوش آنان رسانيد، دليلى روشن بر جهانى بودن اسلام است و
نشان مىدهد كه پيروان ديگر شرايع مىبايد از شريعت اسلام پيروى كنند (آموزش عقايد، 2/ 151) و پس از اسلام، اديان ديگر
حقانيّت خويش را از دست دادهاند (شريعت در آئينه معرفت، 98).