بار در سال 1808 براى اشاره به يك شكل از آموزش با تأكيد بر ادبيات
جعل شد؛ لكن گسترش تفكر اومانيستى از عصر رنسانس يعنى قرن چهاردهم ميلادى به بعد
آغاز گشت (تاريخ تمدن، 5/ 88- 98).
بنيان
تفكّر اومانيستى بر دو اصل استوار است: الف. اعتقاد به اينكه انسان، محور و ميزان
و مقياس همه چيز است. بر پايه اين اصل، انسان مركز عالم قلمداد مىشود و لذّتهاى
جسمانى، هدف نهايى فعّاليّتهاى بشرى به شمار مىروند. ب.
اعتقاد
به اينكه خاستگاهِ شناخت، انسان است. انسان بايد براى رسيدن به سعادت تنها بر
استعدادهاى درونى خويش تكيه كند و نيازى به تعاليم بيرونى ندارد (نقدى بر مبانى معرفتشناسى اومانيستى،
9).
اومانيسم،
در حقيقت، شيوه و حالتى فكرى و روحى است كه شخصيت انسان و شكوفايى آن را بر همه
چيز مقدّم مىشمارد. عملى را نيز كه با اين شيوه و حالت همساز است، مىتوان عمل
اومانيستى دانست (فرهنگ واژهها، 39).
گونههاى
تفكّر اومانيستى:
مىتوان
تفكّر اومانيستى را دو گونه دانست:
1.
فردگرا: اين گونه تفكّر، فرد را اصيل مىداند و بنابر آن، فرد در برابر هر
ارزش مطلقى، خودمختار است و تكليفگريزى حقّ او است و همه ارزشها خاصيّت نسبى
دارند و امر مطلقى در ميان نيست.
2.
جمعگرا: اين گونه تفكّر نيز اصالت را به انسان مىدهد. تفاوت آن با گونه
پيشين در اين است كه فرد انسانى از گذر جامعهاى كه عضو آن است، تعريف و تبيين
مىشود (همان، 40 و 307).
ديدگاه
اسلام درباره انسان:
اسلام
ديدگاه انسانگراى غربى را نمىپذيرد و انسان را داراى دو نوع زندگى مىداند:
زندگى
انسانى و زندگى حيوانى. تفكّر اومانيستى، در نگاه انسانمحورش، حيوانيت انسان را
اصيل مىشمارد و با فراموش ساختن انسانيت او، ارزشهايى همچون حقيقتگرايى، خيرگرايى
و خدامحورى را نفى مىكند (الميزان، 3/ 14؛ مجموعه آثار استاد مطهرى، 2/ 25 و 26؛ مدخل مسائل جديد علم كلام، 2/ 197). امّا اسلام، دينى است جامعنگر و در تعاليم خويش هم بُعد
روحانى انسان را در نظر دارد و هم بُعد جسمانى او را (عقائد
الشّيعة