خواهرانى نيز در كنار برادران در صحنههاى رزم براى امور تداركاتى و خدماتى حاضر مىشدند. براى مثال، از مادر شهيد حسن اقبال،66 ساله، خاطراتى در اين باره نقل شده كه شنيدنى است:
تقريباً از اوّل تا آخر جنگ در جبهه بودم. روزهاى زيادى را در سردشت، سومار، پيرانشهر، مريوان، بانه، سقز و شهرهاى خوزستان سر كردم. در كردستان گاهى تا كمر در برف فرو مىرفتيم يا گاهى موقع عبور از مناطق مينگذارىشده دچار مشكل مىشديم. در جبهه هر كارى از دستم برمىآمد، انجام مىدادم، اما وظيفه اصلىام توزيع مايحتاج رزمندگان بود. ما مىدانستيم لوازمى كه در تهران مهيّا مىكنيم و مىفرستيم، مدتى طول مىكشد تا به دست رزمندهها برسد و گاهى چند وقت در انبار مىماند. براى همين تصميم گرفتيم خودمان به دستشان برسانيم، حتى در خط مقدم! وقتى به منطقه مىرفتيم و مىديديم بچهها كالاى خاصى را احتياج دارند كه ما همراه نداريم، به نزديكترين شهر برمىگشتيم و تهيه مىكرديم و به دست عزيزان مىرسانديم. مثلاً در عمليات كربلاى 7، دشمن خيلى از منبعهاى آب را زده بود. ما خودمان را به كرمانشاه رسانديم و منبع آب تهيه كرديم و برايشان برديم. . . در جبهه محمّديه يكبار با عزيزان رزمنده دور هم نشسته بوديم و غذا مىخورديم. من ديدم يكى از بچهها كاغذى را از جيبش بيرون آورد و پارهپاره كرد. وقتى علتش را پرسيدم گفت شش ماه است مادرم را نديدهام. ديروز خيلى احساس دلتنگى كردم و برايش نامه نوشتم، اما امروز كه شما را ديدم، حس كردم مادرم به جبهه آمده و نامه را پاره كردم. از آن به بعد بچههاى رزمنده مرا مادر جبهه صدا مىكردند. [1]