نام کتاب : عوامل معنوی و فرهنگی دفاع مقدس (ج2) نویسنده : سنگری، محمدرضا جلد : 1 صفحه : 132
ايستاده بود، سوار كند و به جايى كه مىخواست برساند. [1]در بارۀ شفقت سردار سرلشكر شهيد مجيد بقايى خاطرۀ ذيل ذكر شده است:
در مسيرش يك برادر بسيجى را سوار مىكند و از اوضاع و احوال او مىپرسد، وى مىگويد: من جزو فلان تيپ هستم و وضع غذايمان خوب نيست. همراه آن برادر به تيپ مورد نظر رفته و به مسؤول تداركات سفارش غذاى بسيجىها را مىكند و مىگويد: از اين بچّهها مواظبت كنيد. شما پدر اين بچّهها هستيد، اينها بچّههاى شما هستند، هرطور كه از فرزندان خودت مراقبت مىكنى، به غذايشان مىرسى، به وضعشان توجه مىكنى، به اينها هم توجه كن! [2]
همين دغدغه و احساس مسؤوليت مشفقانه نسبت به نيروها در ميدان نبرد نيز رخ نشان مىداد و نتايج مطلوبى بهبار مىآورد. گاه يك فرمانده خود را به سختى مىانداخت تا از سختى وضعيّتى كه نيروها در آن قرار گرفته بودند، بكاهد؛ چنان كه شهيد اسماعيل دقايقى، فرمانده لشكر بدر راهپيمايى نهساعته و بر دوش كشيدن تعداد زيادى سلاح را بر خود هموار مىكند تا با نيروهاى خستهاش همدردى كند و به آنها كمك كند. [3]حسن ختام اين بحث خاطرهاى در بارۀ حُسن سلوك سردار شهيد حسن باقرى با نيروها از زبان سرلشكر پاسدار غلامعلى رشيد است:
با حسن باقرى رفتيم خط مقدم براى سركشى. بچّهها توى سنگرهايشان خواب بودند. حسن باقرى گفت: موتور را بگذار كنار. با هم راه افتاديم طرف سنگرها. او سر بچّهها را مىگرفت و من پاهايشان را. آنان را مىآورديم بيرون سنگر و مىگذاشتيم روى زمين. وقتى بيدار مىشدند مىگفتيم: برين عقب،