حَبُّوسبن ماكْسَن بن زیریبن مَناد صنهاجى ، ملقب به ابومسعود و سیفالدوله، از امراى زیریان* در غرناطه*. وى پس از بازگشت عمویش، زاویبن زیرى، به افریقیه، برجاى وى نشست و به عنوان حاكم غرناطه انتخاب گردید (ابنبَسّام، ج 1، قسم 1، ص 459ـ460؛ ابنعذارى، ج 3، ص 264؛ ابنخطیب، 1393ـ1397، ج 1، ص 477).
بر اثر درگیریهاى میان عموزادگانِ بادیسبن منصوربن بُلُقّین*، از امراى مراكش، و كشته شدن ماكسن و فرزندش در یكى از این درگیریها در 391، زاویبن زیرى با كسب اجازه از منصوربن ابیعامر (متوفى 392)، حاكم اندلس (و به روایتى با اجازه از پسر او، عبدالملك المظفربن منصور)، همراه با خانواده و چند تن از فرزندان برادر مقتولش، از جمله حَبّوسبن ماكسن، مغرب را به سوى اندلس ترك كرد (ابناثیر، ج 9، ص 34، 154ـ 155؛ عبداللّهبن بُلُقِّین زیرى، ص 57؛ ابنعذارى، ج 1، ص 251ـ 252، ج 3، ص 263).
در قرطبه، منصوربن ابیعامر آنان را در زمره خواص خود و در طبقات زنّاته* و دیگر رجال بربر، كه بخش بزرگى از لشكر اموى اندلس را تشكیل میدادند، قرار داد (ابنخلدون، ج 6، ص 238). پس از سقوط دولت عامریان* و آغاز فتنه بزرگى در اندلس، زاوى و بربرهاى صنهاجه* المستعین باللّه سلیمان اموى را به خلافت نشاندند و پس از حوادث و كشتارهاى زیاد، در 27شوال 403 همراه وى وارد قرطبه شدند و به مردم، در مقابل پرداخت مبالغى، امان دادند (عبداللّهبن بُلُقِّین زیرى، ص 28؛ ابنعذارى، ج 3، ص 112؛ ابنخلدون، ج 6، ص 239). چون حبّوسبن ماكسن وارد قرطبه شد، قاتل برادرش را كشت و اموال او را مصادره كرد، آنگاه سوگند یاد كرد كه هیچ یك از موالى بنیامیه از او در امان نخواهند ماند. مردم وحشتزده شدند و بیشتر آنها فرار كردند و اموال و شهر را تسلیم حبّوس و سپاهیانش نمودند. به این ترتیب، بربرها بر شهر غلبه و آن را بین خود تقسیم كردند (ابنعذارى، ج 3، ص 115).
در همین زمان، حمودیان علوى در قرطبه دولت ادریسى حمودیان* را تأسیس كردند. با درگیرى میان بربرها و بازماندگان بنیامیه و بنیعامر و نیز با بروز اختلاف میان بربرها، در اندلس جنگ داخلى بهوجود آمد (همان، ج 3، ص 119ـ125؛ ابنخطیب، 1956، ص 128ـ129). صنهاجیان در این میان به ناحیه البیره رفتند و زاوى، كه بازوى بربرها به شمار میرفت، وارد غرناطه شد و آنجا را تصرف كرد و دارالملك خود نامید و قومش را همانجا پناه داد (عبداللّهبن بُلُقِّین زیرى، ص 59ـ61؛ ابنخلدون، همانجا). پس از مدتى، زاوى كه از عواقب اعمال ناپسند بربرها در ایام فتنه در اندلس بیم داشت، تصمیم گرفت غرناطه را ترك كند و به موطن اصلى خود (افریقیه) بازگردد. او با خاندان و اموال خود از غرناطه خارج شد و زعامت شهر را به ابوعبداللّهبن ابى زَمَنین، یكى از فقهاى بزرگ و قاضى غرناطه، واگذار كرد و در سال 410 اندلس را به سوى افریقیه ترك گفت (عبداللّهبن بُلُقِّین زیرى، ص 63، 206؛ ابنبسام، ج 1، قسم 1، ص 457ـ458؛ ابنعذارى، ج 1، ص 269، ج 3، ص 128ـ 129؛ قس ابنخطیب، 1393ـ1397، ج 1، ص 516ـ:517 سال 416؛ همو، 1956، ص :229 سال 420). براساس روایتى، زاوى قبل از ترك غرناطه، حكومت شهر را به حبّوسبن ماكسن ــكه در قلعه اَشتر، یكى از قلاع قدیمى غرناطه، بودــ واگذار كرد (ابنخطیب، 1393ـ1397، ج 1، ص 477؛ قس عبداللّهبن بُلُقِّین زیرى، ص 63). براساس روایتى دیگر، زاوى پسر خود را جانشین قرارداد، اما چون او مردم را آزرد، مردم بر او شوریدند و با حبّوس بیعت كردند (ابنبسام، ج 1، قسم 1، ص 459؛ ابنخطیب، 1393ـ1397، همانجا؛ ابنخلدون، همانجا).
پس از تودیع با زاوى در المُنَكَّب، فقیه ابوعبداللّهبن ابیزَمَنین به قلعه اشتر، در نزدیكى وادى آش، رفت و به همراه حبّوس وارد غرناطه شد و حبّوس حكومت زیریان* را در غرناطه بر پا كرد (ابنبسام، ج 1، قسم 1، ص 459ـ460؛ ابنخطیب، 1393ـ1397، همانجا). حكومت حبّوسبن ماكسن بر غرناطه در سال 411 آغاز شد و مردم صنهاجه، به همراه بزرگان و رؤساى خود و همه بربرهایى كه در اطراف قلمرو او پراكنده بودند، از وى حمایت كردند (ابنعذارى، ج 3، ص 264؛ ابنخطیب، 1393ـ1397، همانجا). حبّوس فرمانروایى قوم خود را در غرناطه مستحكم كرد و دربارى باشكوه براى خود ترتیب داد و با همسایگانش از رؤساى بربر، بهویژه با حمودیان (حاكمان مالقه) و زهیر عامرى (حاكم ألمریه) پیمان دوستى بست (محمد عبداللّه عنان، عصر2، ص 126). در 427، یحییبن حمود ملقب به المعتلى در برابر قلعه قرمونه به دست قاضى، ابنعباد، كشته شد و پسر یحیى، ادریس ملقب به المتأید، به جایش نشست و حبّوس و زهیرعامرى و برزالى (حاكم قرمونه)، با ادریس بیعت كردند و او را در نبرد با ابنعباد یارى رساندند. این سه نیروى متحد ابتدا به اشبیلیه حمله و اطراف آنجا را غارت كردند و در پایان سال 427 متفرق شدند (همانجا). حبّوس پس از هفده سال فرمانروایى پر قدرت، در 428 یا 429 وفات یافت و پسرش بادیس جانشین وى گردید (رجوع کنید به ابنعذارى؛ ابنخلدون، همانجاها).
حبّوس فردى زیرك، دانا، عادل، دوراندیش و بلندنظر بود كه از امور حرام پرهیز و در اجراى احكام با دیگران مشورت میكرد و بهنظر قضات توجه داشت. وى وقتى قدرت را در غرناطه به دست گرفت، به آنجا نظم و امنیت بخشید. در زمان او، راهها ایمن، و از فساد و تباهى و ستم كاسته شد و از اینرو مردم او را دوست میداشتند (عبداللّهبن بُلُقِّین زیرى، ص 64). او با اقوام و نزدیكان خود مهربان بود تا مبادا كینهاى به دل گیرند و در پى انتقام باشند. وى قلمرو خود را میان پسرعموهایش تقسیم كرد و به آنان اجازه تشكیل سپاه داد. آنان نیز افرادى را جذب كردند و به این ترتیب عده لشكریان در ایام وى زیاد شد و آنان در جنگها و نشان دادن شجاعت به رقابت با هم پرداختند (همانجا). حبّوس بر شهرها و آبادیهاى اطراف قلمروش غلبه یافت و موفق به تصرف قَبْره* و اطراف آن تا جَیان* شد (ابنعذارى، همانجا؛ ابنخطیب، 1956، ص 229). او همچنین بناى شهر غرناطه و قصبات آن را به اتمام رساند (محمد عبداللّه عنان، عصر2، ص 126). حبّوس كه میكوشید در اداره قلمرو خود از مشورت پسرعموهایش استفاده كند، حكومت خود را برمبناى شورا استوار كرد (عبداللّهبن بُلُقِّین زیرى، همانجا).
به نوشته ابنبسّام (ج 1، قسم 1، ص 460)، حبّوس با وجود قساوت قلب، به شعر و ادب علاقهمند بود. بردبار و در عین حال سختدل و مهیب بود. كم میخندید، بسیار میاندیشید و سخت خشمگین میشد. دلیر و در سواركارى چابك، جبار، متكبر، هوشمند و حیلهگر بود.
حبّوس وزیر یهودى دانشمندى به نام ابننغزاله داشت كه در لغت عربى و عبرى استاد بود. او اولین یهودى بود كه وزارت سلاطین مسلمان اندلس را برعهده داشت (ابنخطیب، 1956، ص 230؛ ابنعثمان، ص 174، پانویس 4؛ محمد عبداللّه عنان، عصر2، ص 127).
منابع : (1) ابناثیر؛ (2) ابنبَسّام، الذخیرة فى محاسن اهلالجزیرة، چاپ احسان عباس، بیروت 1398ـ1399/ 1978ـ1979؛ (3) ابنخطیب، الاحاطة فى اخبار غرناطة، چاپ محمد عبداللّه عنان، قاهره 1393ـ1397/ 1973ـ1977؛ (4) همو، تاریخ اسبانیة الاسلامیة، او، كتاب اعمال الاعلام، چاپ لوى ـ پرووانسال، بیروت 1956؛ (5) ابنخلدون؛ (6) ابنعثمان، الاكسیر فى فكاك الاسیر، چاپ محمد فاسى، رباط 1965؛ (7) ابنعذارى، البیان المُغرب فى اخبار الاندلس و المَغرب، ج 1ـ3، چاپ ژ. س. كولن و ا. لوى ـ پرووانسال، بیروت 1983؛ (8) عبداللّهبن بُلُقِّین زیرى، كتاب التبیان للامیر عبداللّهبن بُلُقِّین آخر امراء بنى زیرى بغرناطة، چاپ امین توفیق طیبى، رباط ( 1995)؛ (9) محمد عبداللّه عنان، دولةالاسلام فى الاندلس، قاهره 1417/1997.