نام کتاب : جلوههای اعجاز معصومین نویسنده : راوندی، قطب الدین جلد : 1 صفحه : 744
است و قضاوتش به عدل است و به معروف امر مىكند و آن را خود
انجام مىدهد و از منكر نهى مىكند و آن را باطل مىگرداند. و تو اى عبد المطلب!
بدون هيچ دروغى جدّ او هستى. در اين هنگام عبد المطلب براى خدا به سجده افتاد.
سيف گفت: سر خود را بالا
بگير، آيا چيزى از آنچه گفتم احساس كردى؟
عبد المطلب گفت: من پسرى
داشتم و به او خيلى علاقهمند بودم. دختر محترمى را از قوم خود به ازدواج او در
آوردم، پس پسرى به دنيا آورد و اسمش را «محمّد» گذاشتم و پدر و مادرش از دنيا
رفتند، من و عمويش كفالت او را به عهده گرفتيم[1].
پادشاه گفت: پس او را از
يهوديان بر حذر دار. و آنچه را كه به تو گفتم از همراهانت مخفى بدار، زيرا مىترسم
وسوسه شوند و در صدد از بين بردن او برآيند كه آنان خودشان يا فرزندانشان با او
دشمنى خواهند كرد و اگر من مىدانستم كه مرگ به من امان خواهد داد، به «يثرب» كه
شهر حكومت اوست مىرفتم تا او را يارى كنم و كارش را محكم گردانم و آنجا محل قبر
اوست.
تا آخر اين روايت. و
مقدارى از اين حديث قبلا نقل گرديد.
ايمان آوردن «تبع» و
شدت علاقه او به پيامبر 6
(1) 7- «تبع» (از
پادشاهان يمن) كسى بود كه پيامبر را شناخت و انتظار خروج او را كشيد و گفت: از
اينجا (يعنى مكه) پيامبرى بيرون خواهد آمد كه محل هجرت او «يثرب» است. پس عدهاى
از اهل يمن را كنار يهوديان در يثرب ساكن كرد تا وقتى كه پيامبر آنجا مىآيد او را
يارى دهند.
[1] صدر اين حديث با ذيل آن جور در نمىآيد، زيرا
گفته شد كه دو سال بعد از تولد پيامبر، سيف بن ذى يزن بر حبشيان پيروز شد و حتما
بايد گروه قريش به فاصله كمى براى تبريك او رفته باشند و در اين زمان مادر پيامبر
در قيد حيات بوده و همه در اين اتفاق دارند كه مادر آن حضرت در شش سالگى پيامبر از
دنيا رفت، ولى در ذيل داستان، عبد المطلب به سيف بن ذى يزن مىگويد: پدر و مادر
محمّد- 6- از دنيا رفتهاند.
نام کتاب : جلوههای اعجاز معصومین نویسنده : راوندی، قطب الدین جلد : 1 صفحه : 744