نام کتاب : جلوههای اعجاز معصومین نویسنده : راوندی، قطب الدین جلد : 1 صفحه : 72
حضرت فرمود: «فرشته باران (اسماعيل) را ديدم كه مىخواهد عذاب
نازل كند، ترسيدم كه بر امت من باشد. لذا برخاستم و از او سؤال كردم كه چه چيزى او
را وادار به فرود آمدن كرده است؟».
گفت: از خدا اذن خواستم
كه به شما سلام كنم، خدا نيز اذن داد.
پرسيدم: «آيا دستور
ندارى كه باران بياورى؟».
گفت: چرا، در فلان ماه و
فلان روز و فلان ساعت.
منافقين در مجلس بودند.
فرمايش حضرت را يادداشت كردند تا آن روز رسيد.
هوا خيلى گرم بود
منافقين طعنه زدند تا اينكه رسول خدا- 6- فرمود:
«يا على! برو ببين ابرى
در آسمان هست؟».
على- 7-
بيرون آمد. و اندازه زرهى، ابر در آسمان ديد. چيزى نگذشت كه ابر سياهى آسمان را
گرفت و چنان باريد كه مردم به ناله در آمدند[1].
وفات فاطمه بنت اسد
(1) 116- روزى على- 7- سراسيمه بر پيامبر- 6- وارد شد و گفت: مادرم فوت
كرد. پيامبر فرمود: «به خدا قسم او مادر من هم بود. در وجود عمويم ابو طالب،
فضيلتى نديدم مگر اينكه در او بهترش را يافتم. بعد به ام سلمه فرمود: پيراهن مرا
به او بپوشان و او را در رداى من بپيچان. و وقتى كه فارغ شدى مرا خبر كن».
بعد از اينكه ام سلمه
پيامبر را خبر كرد، تابوتش را حمل كرد و بر او نماز خواند و رفت در قبر او خوابيد،
از آن حضرت همهمهاى شنيدند.
سپس حضرت رسول خدا- 6- صدا زد: «اى فاطمه!».
گفت: لبيك يا رسول
اللَّه! حضرت پرسيد: «آنچه را كه براى تو ضمانت كرده بودم ديدى؟».