responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : جلوه‌های اعجاز معصومین نویسنده : راوندی، قطب الدین    جلد : 1  صفحه : 71

رفتم و چيزى نيافتم و گرسنه خوابيدم.

باز هم حضرت فرمود: «برو به بازار!». روز ديگر نيز آمد باز هم پيامبر فرمود:

«برو به بازار!». او به بازار رفت و در آن هنگام كاروانى به بازار آمده بود و كالايى با خود آورده بود و به قيمت ناچيزى آن را فروخت. آن شخص هم از آن كالا چيزى خريد و پيش رسول خدا برگشت و باز هم گفت: چيزى نيافتم! حضرت فرمود: «آيا از كاروان چيزى نخريدى؟» گفت: نه! حضرت فرمود:

«تو در آنجا سهمى داشتى و به اندازه يك دينار خريدى».

مرد گفت: بلى.

حضرت فرمود: «چه چيز تو را به دروغ گفتن واداشت؟».

مرد گفت: تو راست مى‌گويى و من براى اينكه تو را امتحان كنم كه آيا از كارهاى مردم خبر دارى يا نه، دروغ گفتم.

حضرت فرمود: «راست گفتى، هر كس عزّت نفس داشته باشد خدا او را غنى مى‌كند و هر كس در گدايى را به روى خود باز كند، خداوند متعال هفتاد در فقر را به روى او باز مى‌كند كه كوچكترين آنها را چيزى نمى‌بندد». و بعد از اين روز گدايى ديده نشد.

بعد حضرت فرمود: «صدقه بر شخص ثروتمند و كسى كه توانا و اعضايش سالم است و مى‌تواند بدون آن زندگى كند، حلال نيست»[1].

فرشته باران‌

(1) 115- امام باقر- 7- فرمود: روزى رسول خدا- 6- در مسجد نشسته بود، كه ناگهان رنگش تغيير كرد، برخاست و به وسط مسجد آمد مثل اينكه با كسى حرف مى‌زند، كمى مكث نمود و برگشت.

مردم گفتند: يا رسول اللَّه! امروز حالتى در شما ديديم كه قبل از آن نديده بوديم.


[1] بحار: 18/ 114، حديث 20.

نام کتاب : جلوه‌های اعجاز معصومین نویسنده : راوندی، قطب الدین    جلد : 1  صفحه : 71
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست