نام کتاب : جلوههای اعجاز معصومین نویسنده : راوندی، قطب الدین جلد : 1 صفحه : 290
مانند اجر هزار شهيد را به او مىدهد.
راوى مىگويد: قبلا سخن
از مريضى و كسالت نبود لذا از اين حرف خوشم نيامد و با خود گفتم. اين سخن را بدون
هيچ مقدمه و مناسبتى مىگويد. پس از آن با حضرت خداحافظى كرده، بيرون آمدم و نزد
همراهانم رفتم كه آنها رفته بودند.
همان شب درد پا مرا گرفت
و گفتم اين چيزى است كه مرا آزار مىدهد.
روز بعد، پايم ورم كرد و
صبح بعد، ورمش بيشتر شد. در اين لحظه سخن امام- 7- به يادم آمد.
وقتى كه به مدينه رسيدم،
ورم پاى من تبديل به زخمى شد و زخمش نيز بزرگ گرديد و امان را از من گرفت به طورى
كه اصلا نمىتوانستم بخوابم. فهميدم كه منظور امام از آن سخن، همين بوده است. در
اثر آن درد، بيش از ده ماه، به بستر افتادم.
راوى مىگويد: بعد از آن
خوب شد، ولى دوباره آن مريضى برگشت و او مرد[1].
حكايت امام رضا (ع) و
عبد اللَّه بن مغيره
(1) 15- عبد اللَّه بن
مغيره مىگويد: واقفى بودم و با آن حالت به حجّ رفتم.
هنگامى كه در مكّه بودم،
در مذهب خود شك كردم و به دعا و مناجات چسبيدم. و گفتم: خدايا! تو مىدانى كه من
چه مىخواهم و از ارادهام خبر دارى. پس مرا به سوى بهترين دينها راهنمايى كن. به
قلبم الهام شد كه خدمت امام رضا- 7- برسم. پس به مدينه آمدم و نزد درب
او ايستادم و به غلام گفتم: به مولايت بگو مردى از اهل عراق، دم درب است.
ناگاه صداى حضرت را
شنيدم كه فرمود: اى عبد اللَّه بن مغيره! وارد شو. وارد شدم و حضرت به من نگاه كرد
و فرمود: خدا دعايت را اجابت كرد و تو را به دين