نام کتاب : جلوههای اعجاز معصومین نویسنده : راوندی، قطب الدین جلد : 1 صفحه : 251
امام (ع) و كمك به ياران
(1) 13- بكّار قمى
مىگويد: چهل حجّ بجا آوردم و در سفر آخر وقتى كه مزدلفه[1] بودم، پولم تمام شد. به مكّه آمدم و
در آنجا ماندم تا مردم برگشتند. با خودم گفتم به مدينه مىروم و قبر رسول خدا-
6- را زيارت مىكنم و آقايم امام كاظم- 7- را
ملاقات مىكنم. شايد كارى پيدا كردم و از پول آن مخارج را هم تا كوفه را تأمين
نمايم.
از مكّه خارج شدم تا
اينكه به مدينه رسيدم و قبر رسول خدا- 6- را زيارت كردم و به
اميد اينكه كارى پيدا كنم و گشايشى حاصل شود به جايى كه كارگرها در آنجا براى كار
اجتماع مىكردند، رفتم. در اين هنگام شخصى آمد و كارگرها دور او را گرفتند. من نيز
چنين كردم. برخى همراه او رفتند و من نيز دنبال او رفتم و گفتم: اى بنده خدا! من
غريب هستم و كسى را ندارم، به من هم كارى بده.
گفت: از اهل كوفه هستى؟
گفتم: آرى.
گفت: بيا، و مرا با خود
به خانهاى بزرگ و نوساز برد. چند روزى در آنجا كار كردم و بر خلاف كارگران ديگر،
هيچ تعطيل نمىكردم.
روزى به وكيل صاحب كار
گفتم، مرا سرپرست آنان كن تا از آنها كار بكشم. او هم چنين كرد. روزى بالاى نردبان
بودم كه ديدم امام موسى كاظم- 7- به طرفم مىآيد. داخل شد و سرش را
بلند كرد و گفت: بكّار به سوى ما بيا، فرود آى. پس پايين آمدم و مرا به گوشهاى
برد و فرمود: اينجا چه كار مىكنى؟ گفتم: فدايت شوم خرجىام تمام شد، در مكه ماندم
تا اينكه مردم رفتند.
سپس به مدينه آمدم و به
مصلّى رفتم و گفتم دنبال كار مىگردم و در حالى كه ايستاده بودم وكيل شما آمد و
بعضىها را براى كاربرد از او درخواست كردم مرا نيز ببرد.
[1] مزدلفه: مكانى بين عرفات و منى كه حجاج در
آنجا بيتوته مىكنند.( المنجد، ص 657).
نام کتاب : جلوههای اعجاز معصومین نویسنده : راوندی، قطب الدین جلد : 1 صفحه : 251